یادداشتی دربارهی اقتباس سینمایی اخیر از تراژدی مکبث
–
در میان بسیاری ادیب و مورخ و کارشناس نخبه توافقی نیست که بهترین متن شکسپیر کدام است، با این حال تراژدی هملت، تراژدی مکبث و و اتللو را سه اثر برجستهی وی میدانند؛ برخی معتقدند ریچارد سوم و شاهلیر هم در کنار این دو قرار میگیرند تا حساب پنج اثر از مابقی جدا باشد.
نویدِ نسخهای تازه از مکبث کافی بود تا ماه و هفته و روزشمار به کار افتند تا اثر تازهی جوئل کوئن –کارگردان آمریکایی- را بر پرده به تماشا بنشینیم. تا اینجا، بهترین اقتباس نسخهی پولانسکی بود که در میان آثار کارگردان شهیر لهستانی بر صدر نمینشیند اما دستکم و تا حدودی حق نمایشنامه را ادا میکرد. تبلیغات کوتاه و به غایت هنرمندانهی اقتباسِ تازه، به فواصلی چند هفتهای، روانهی اینترنت میشد: ترفندی موثر برای تشنهتر کردنِ مخاطبانِ بیتاب. آن تیزرهای کوتاه با موسیقی متنی شبیه به ضربات پا یا قدمهایی محکم نشان از فضایی به شدت سوررئال، تصاویری چشمگیر و جهانی خیالی میداد.
فیلم هم به درستی همان بود. جهانی عمیقا وهمآلود، روایتی یکدست و بدون سکته، هر قاب تصویر به دقت برگزیده شده؛ در نهایت سلیقهی ناب هنری. گاه به تابلویی میماند خیرهکننده، یا عکسی نفسگیر. روال داستان، شخصیتها و گفتگوها تا حد امکان، وفادار به متن. روایتی آشکارا “سینمایی” در همان حال که هویت تئاتری در تمام عناصر صحنه، دکور، بازیها و حرکات موج میزند. اما یک چیز، یک چیز عجیب اجازه نمیدهد بگوییم یک شاهکار سینمایی. یک فیلم ناب از نمایشنامهای منحصر بفرد که بخشی از هویت تمدن غربیست. آن چیز کوچک یا بزرگ چیست؟
کارگردان دست به تغییر چیزهایی زده. نقش مکبث و لیدی مکبث که مطابق انتظار جوان انگاشته میشوند به دو بازیگر صاحبنامی که هرکدام شصت و چندسالهاند سپرده شده است: شوکی در همان ابتدا. خبری از لهجهی انگلیسی متداول در آثار شکسپیر هم نیست. کوئن در مصاحبهای اذعان کرد با دیدنِ تمرینِ نخست هنرپیشهها با ادای لهجهی انگلیسی، تصمیمگرفته بگذارد هنرپیشهها هرطور مایلاند حرف بزنند. به این لیست میتوان افزود اما مشکلی که صحبتاش رفت به این چیزها نیست. جز لیدی مکبث، کمابیش هیچ یک از هنرپیشههای نقشهای اصلی ارتباطی با شخصیت نمایشنامهی شکسپیر ندارند و با اینکه جمعی آدم حرفهای و درجهیک به بازی گرفته شدهاند، بازیها به اقتباسی از نمایشنامه نمیماند. بیشتر مناسب برداشتی آزاد از شخصیتهایی نمادین است.
مکبث –از نظر روانشناختی و کمابیش همچون اغلب شخصیتهای کلیدیِ آثار شکسپیر- دچار تحولاتی میشود که مسئلهی اصلیِ نمایشنامهاند. به زبانی دیگر، ماندگاری آثار کلیدیِ شکسپیر به سیر وقایع نیست، به روانشناسیِ دقیق او از نهانِ آدمیست و آنچه در مسیر تحولات زندگی بر ذهن و جانِ او میگذرد. دگرگونیِ شخصیت آدمی. مکبث جنگاوری نترس است، وفادار به پادشاه. جاهطلب است اما نه تا قعر دوزخ. در خیالات خویش -شاید مثل بسیاری آدمها- افکار شوم دارد اما نه برای به کار بستن. بر اساس متن، وقتی جادوگران بشارت پادشاهیاش میدهند، خطاب به بنکو میگوید: پادشاهی در اوهامش هم جایی ندارد. به لیدی مکبث میگوید چرا با هلهله و ستایش مردمان یکچند شاد نماند؟ و از آن آشکارتر که به او خطاب میکند: شجاعت هر کاری را که از مرد برآمدنی نیست دارد، اما بالاتر از آن دیگر مردانگی نیست. مکبث آشکارا در تردید و اضطرابی هولناک و فلجکننده است.
در توصیف قدمهای خویش به قصد محل جنایت، (که از برجستهترین خطوط نمایش است) فریاد میکشد که در ذهناش چه میگذرد: “ای رویای شوم، به چشم درمیآیی اما به چنگ نه؟”. خود را تجسم جنایت میداند و قدمهای خویش را به یکی از بدنامترین شخصیتهای داستانی منتسب میکند: تارکوئین زناکار. آنکس که به دوستی حرمت نگذاشت، بر محبت و اعتماد میزبان مهربان چشم بست و با زور دشنه و تهدید به بستر او یورش برد. و مگر نه اینکه خطاب به زمین زیر پایش با زمزمه گفت ” تو ای زمین آسودهی استوار، تو نیز مشنو که گامهایم به کدام سو رواناند”؟ اینها همه پیش از دست بردن به خون است.
در فیلم، در بازیِ هنرپیشه و در چینش صحنه و دوربین و تمرکز بر اشیا و زوایا، اثری از این تردید و اضطراب نیست. بیشتر به قتلِ از سر تکلیفی میماند که از روی ناچاری یا سیر وقایع رخ میدهد. قدمهای استوار، درآرودنِ سینمایی-اکشنِ دشنه و چهرهی خونسرد مکبث در زمان ارتکاب قتل با لبخندی سرد، ممکن است مناسب شخصیت قاتلی حرفهای و مزدبگیر باشد اما نه کسی که با تکتکِ رگهای خویش از این جنایت شرم دارد.
و داستانِ شکسپیر از آن پس روایت فرو رفتن آدمی در منجلابِ فرومایگیست. دیگر به انتخاب نیست، تقدیریست پیآمدِ همان خیانت نخست. شاید بتوان ادامهی این تراژدی را در یک جملهی کمنظیر شکسپیر خلاصه کرد ” چنان خود را به دریای خون کشاندهام که واپس کشیدنم همان اندازه جانفرساست که پیش خزیدنام.” به پیشرفتناش –که از سر ناچاریست- یعنی جنایات بیشتر. واپس کشیدناش یعنی انتخاب مرگ رودهنگامِ خویش. دربهدرِ یافتن جادوها برای یافتن معجزهایست که شاید بتواند او را از این سرنوشت محتوم برهاند؛ به همان سیاق که در روزهای نخست او را از اوج افتخار به چنان ذلتی کشاند؛ در یک آن، به یک اشاره و چشمبرهمزدنی.
مکبث هیچگاه پرشکوه نبود و نیست، پادشاه نبود و نشد. آرام و خوشدل نماند و نشد. مکنث در جایی از نمایشنامه میگوید ” همهی وجود او از وجود او بیزار است” و از همین روست که جانش در عذاب است؛ در جهان شکسپیر. دنزل واشنگتن هرچه رو به پایان فیلم میرود، این رنج و جهانِ تنگِ وجدان معذب را به بهتر آشکار میکند اما سیر تحولاتِ ذهنی در مکبثِ کوئن دیده نمیشود. همانچیزی که مهمترین جنبه و شاید راز ماندگاریِ شخصیتهای شکسپیر است. دیگران هم کمابیش در بازیها اثری از چنان شخصیتهایی نمایان نمیکنند: بازیِ خامِ ملکم و کمرمقی دانکن از آنجملهاند. بنکو هم چندان به توصیفی که مکبث از او در دل دارد نمیماند: کسی که خِردَش راهنمای دلیری اوست. مقصر کارگردان است یا هنرپیشهها مطلب دیگریست.
سهبار نمایشنامه را به دقت خواندهام. نخستین بار به ترجمهی فرنگیس شادمان (نمازی)، از سریِ نوستالژیک کتابهای بنگاه ترجمه و نشر کتاب. دوبار دیگر به ترجمهی دلنشین و کمنظیر داریوش آشوری. بار سوم به همراه خط به خط انگلیسی و متن اصلی. برای سردرآوردن از مجموعهای اتفاقات و سرگذشت چند شخصیت یکبار هم کافیست. دفعات بعد، نتیجهی کوششیست برای فهمِ اینکه آدمی چرا با خود و زندگیاش اینگونه میکند. در بابِ روانشناسی شخصیت مکبث، اگر فرصتی پیش آید، مطلب مفصلی خواهم نوشت.
هر انسانی –هر اندازه نیک، هر اندازه خوشنام- در نهان خویش رویاهایی شوم دارد که از تصورشان میهراسد. مکبث ناخواسته یا از سر تزلزل دست به تجسمبخشیدن یکیشان زد. سرگذشت این ویرانی، همچون سایهای پشت سر تکتک آدمهاست. یکایک ما.
آثار کلاسیک برای همین ماندگارند. قرار است دربارهی ما باشند. مگرنه اینکه وقتی مکبث از دلهرهاش مینالد و در کسوت پادشاهی میگوید: ” چنین بودن به هیچ نیارزد مگر با آسودهخاطری” زبانِ حال هر انسانی ناآرامیست که وجدانی آسوده ندارد؟ مگر هریک از ما در مواجهه با ظلم عمیق روزگار خویش به مظلومان به زبان مکداف و با گلایه و حیرت نمیپرسیم ” آیا آسمان نظاره کرد و و جانبِ ایشان نگرفت؟”
بازیها به کنار، و اگر به برداشتِ نه چندان دقیق از شخصیتهای متن اصلی چشم ببندیم، همهچیز این اثر سینمایی به دل مینشیند و از منظر زیباشناختی، به یقین الهامبخش دیگران خواهد بود. و بهانهای برای بازگشت به مکبث و شاید خواندن دوبارهاش.
علی صدر
بهمنماه ۱۴۰۰
Leave a Reply