تاملات خواب‌آلود

مته، خوابیده روی نیمکت ۱۸۷۵ – اثر پل گوگن

نوشته‌اند بتهوون به رغم بیماری‌های متعددی که از آن‌ها رنج می‌برد شب‌ها هم راحت می‌خوابید و هم منظم: ده شب تا شش صبح. در فرهنگ عامه مشهور است خواب راحت با وجدان آسوده ارتباطی مستقیم دارد و فرض بر این است که آدم‌های شرور از چنین نعمتی بی‌بهره‌اند. کابوسِ ریچارد سوم و مواجهه با تک تک قربانیان‌اش از مشهورترین نمونه‌های چنان باوری است. 

الگوی خواب چیزهایی درباره‌ی زندگیِ فرد و احوالاتش می‌گوید. با تغییر در سبک زندگی و یا از سرگذراندنِ تجربه‌های تلخ و شیرین، این الگو گاه به شکلی بنیادین تغییر می‌کند. متخصصانی اما تذکر می‌دهند حواسمان به وارونه‌ی این تاثیر هم باشد؛ آن‌گاه که دستکاریِ خواب، به تغییر در سبک و تجربه‌ی زندگی می‌انجامد. 

داوینچی که از بسیاری جهات آدم متفاوتی بود و واجد تمام شرایط یک نابغه، در خصوصِ خوابیدن هم عادت عجیبی داشت. شیوه‌ای که بعدها به “برنامه‌ی خواب داوینچی” مشهور شد، یک چرت کوتاه بیست تا سی دقیقه‌ای پس از هر سه یا چهار ساعت و دوباره تکرار. به عکسِ مردم عادی که در بیست‌و‌چهار ساعت، یک خواب طولانیِ شبانه دارند. تحقیقاتی در چند سال اخیر نشان داد انسان شکارچی-گردآورنده هم از چنین الگویی تبعیت می‌کرد و خواب منظم شبانه و بیداری روز، پدیده‌ای متاخر و ناشی از نوعِ زندگیِ پساکشاورزی است. در هر حال، کسانی از روی کنجکاوی دست به آزمودنِ آن شیوه‌ی خوابیدن زدند و نه تنها داوینچیِ دومی تحویل جامعه نشد که نتایج آزمایش هم چندان رضایت‌بخش نبود.

در میان نامداران، اینشتین مشهور بود به داشتنِ خواب طولانی شبانه، ده ساعتِ کامل. چهره‌اش کمابیش همیشه چنان بود که گویی تازه از خوب برخاسته. هرچه بود از آن چهارده ساعت باقی‌مانده به خوبی استفاده کرد و بعید است بتوان به خاطر آن یکی دو ساعت اضافه از او خرده گرفت.

خواب عصرگاهی هم طرفداران بی‌شماری دارد؛ به همراه اختلافی جزئی اما دائمی درباره‌ی مدتش. یکی می‌گوید ۱۰ دقیقه، آن دیگری زیر یک ساعت را به حساب نمی‌آورد، خواب دم غروب اما اغلب مذموم دانسته می‌شود. وینستون چرچیل نظر دیگری داشت. مشهور است عصرها کمی ویسکی و سودا می‌نوشید و یک‌ساعت و نیم تا دوساعتی می‌خوابید و به جایش شب تا دیرهنگام بیدار می‌ماند. حافظ در یکی از خوش‌آهنگ‌ترین غزلیاتش سروده “دوش رفتم به در میکده خواب آلوده” و با توصیفاتی که بعدتر می‌کند تصویری از عصر و غروب منتهی به آن شبِ کذایی به دست می‌دهد. با این‌حال و به عکس حافظ، چرچیل ناچار بود در میانه‌ی جنگ و آشوبِ آن روزگار، مابقی شب را بیدار بماند، با کابینه‌ی جنگ جلسه بگذارد و تصمیماتی دشوار بگیرد. به زبان خودش آن چُرت کوتاه –که چندان هم کوتاه نبود- اجازه می‌داد در بیست‌وچهار ساعت به اندازه‌ی بیش از یک روز کار کند.

از دیگر مناقشات خواب‌آلوده مبحث سحرخیزی است. صبحِ زود برخاستن یا برنخاستن، مسئله این است. در اشتیاق به خوابیدن و یله شدن در رختخواب تا دم دم‌های ظهر شاید کسی به شهرت رنه دکارت نباشد. کریستانیا ملکه سوئد وقتی او را به اصرار به قصر خویش در سرزمین‌های اسکاندیناوی کشاند، کاشف به عمل آمد قرار است فیلسوف نگون‌بخت به ملکه درس بدهد، آن‌هم ساعت پنج صبح. دکارت به بستر بیماری افتاد و عمرش به چندماه هم نکشید. فارغ از این پایان تراژیک، در سراسر عمر خویش تا جای ممکن خوابید و به زحمت روزی پیش می‌آمد که پیش از ظهر رختخواب مبارک را ترک بگوید. در نامه‌ی اعمالش تاخیرهای متعدد و خلف وعده‌های روزانه ثبت است. اشتیاقش به خواب آن‌قدر بود که رد پایِ خواب و رویا در جای جایِ اندیشه‌هایش یافت می‌شود، از آن جمله “استدلال رویا” و بحثی ماندگار در فلسفه‌ی ذهن که چگونه می‌توان دانست آنچه در این لحظه تجربه می‌کنم خواب است یا بیداری؟ دکارت قویا تاکید داشت در بسیاری مواقع و در میانه‌ی خواب دیدن، هرگز بختِ آن نداریم اطمینان یابیم این یک تجربه‌ی واقعی است یا نیست، و البته به درستی، چنین تجربیاتی را دلیل محکمی می‌دید برای بی‌اعتمادی به ادراک حسی: تجربه‌ی مبتنی بر ادراکات حسی قابل اعتماد نیست مگر خلافش ثابت شود. فراموش نشود این شکاکیت مشهور سبب نمی‌شد کمتر بخوابد، با طرح تردیدهایش خواب از سر بسیاری می‌ربود (و هم‌چنان می‌رباید) و خودش با خیال راحت تا لنگ ظهر می‌خوابید.

سورن کیرکگارد هم در زمره‌ی خواب‌دوستان به حساب می‌آمد. با دکارت اما اختلافی عمیق داشت. فیلسوف دانمارکی می‌گفت روزگارش به دو بخش تقسیم می‌شود: نیمی خواب و نیمی رویادیدن و بعد ادعا می‌کند با ارج وقربی که خواب دارد، هرگز در زمان خواب، رویا نمی‌بیند و چنین چیزی را مایه‌ی شرمساری می‌دانست. بهتر است این قبیل حرف‌های فلاسفه را جدی نگیریم. 

افلاطون هم که کمتر فرصتی را برای طرح ادعاهای قاطع و عجیب از دست می‌داد در رساله‌ی قوانین نوشت انسانِ در خواب، موجود بی‌استفاده‌ای است و اختصاص تمامی شب برای خوابیدن مایه‌ی سرافکندگی است، و با زبانی تلخ در جمهور نوشت در وجود هر انسان، جانورِ وحشی و شروری نهفته است که در خواب سربرمی‌آورد و کارهایی می‌کند که در بیداری طبیعتا سرکوب خواهد شد. چون بسیار بعید است این مشاهدات و تاملات ناشی از نتایج پرسش‌نامه‌های متعدد باشد، می‌شود نتیجه گرفت شخص ایشان خواب راحت نداشت و این آرای سفت وسخت و تحکم‌آمیزش خطاب به دیگران، بازتاب دلخوری خویش از خوابیدن بود. نوشته‌اند کانت هم سپرده بود هر روز پنج صبح بیدارش کنند، انتظار دیگری هم از اون نمی‌رفته است؛ کانت یا دکارت، شاید مسئله این باشد.

حکما و اهل فلسفه از یونان قدیم تا روزگار فعلی توجه چندانی به خواب نداشتند و اگر بوده غالبا با نگاهی تحقیرآمیز. عمده دلیل پرداختن‌شان به خواب، کلنجار با ماهیت عجیبِ رویا دیدن بود و این تصور که خواب دیدن چیست و آن تصاویر و سخنان آیا نشان‌دهنده‌ی چیزی است یا ملغمه‌ی بی‌خاصیتی از آشفتگیِ فکری. اصل خوابیدن اما، فارغ از رویا، وقت مرده به حساب می‌آمده و شایسته‌ی خوارشمردن. از ارسطو به این‌سو خواب به همراهِ بار معناییِ منفی، بیشتر فقدان آگاهی و ادراک تلقی می‌شد تا پدیده‌ای درخورِ بررسی. گویی عارضه‌ای است که آدمی به آن دچار می‌شود. فهمِ خواب، تقسیمش به چهار یا پنج مرحله (اختلافی فنی بین دو طرز فکر رایج) و تاکید بر اهمیت و خصوصیات هر یک و ارتقا جایگاه آن به عنوان فرآیندی حیاتی و مهم در زندگیِ موجود زنده، موضوعی نسبتا تازه و مربوط به یک قرن گذشته است. برخلاف تصور بسیاری متفکران و فلاسفه‌ی “خواب تحقیرکن”، امروز می‌دانیم خوابیدن حتی در یادگیری و ماندگار شدن اطلاعاتِ فراگرفته شده و حتی نحوه‌ی انجام امورِ فیزیکی نه تنها موثر بلکه کلیدی است.

دانشمندان به این نتیجه رسیده‌اند تمامیِ جانوران می‌خوابند، بدون استثنا. البته نه مثل هم و نه به یک اندازه. پرخواب‌ترین گویا آرمادیلو است با حدود ۲۰ ساعت خواب در شبانه‌روز، بسیار بیش‌ از حیوان موسوم به تنبل که گویا ۱۰ ساعتی بیشتر نمی‌خوابد. پستانداران دریایی فقط نیمی از مغزشان به خواب می‌رود، نتیجتا ممکن است به شناکردن ادامه ‌دهند، اگرچه کندترند و و در مواجهه با خطر آسیب‌پذیرتر. پرندگانی که هفته‌ها در پروازند هم در همان حال می‌خوابند، خواب راحتی نیست اما از بی‌خوابی بهتر است. آزمایش روی موش‌ها نشان داده چند هفته بی‌خوابی مساوی است با مرگ، آدمی‌زاد از این هم حساس‌تر است. مطالعات خواب، به ویژه از منظر علوم اعصاب و روانشناسی اساسا از موضوعاتِ جالب علمی است.

صادق هدایت که کم از هراسناکیِ کابوس ننوشت، خوابیدن را در بیانی ادبی به هم‌آغوشی با کابوسِ شب تشبیه می‌کرد و البته در زمانه‌ی نومیدی، خوابیدن را میان‌بری به مرگ می‌دید و نوشت هر شب بدن خویش را به وسیلة دود و دم و الکل به خاک می‌سپارد و با نهایت تعجب می‌بینید که باز فردا سر از قبر بیرون آورده. خواب به خواب رفتن، که در فولکلور فارسی گاهی به طعنه و به شکل آرزوی مرگ برای کسی به کار می‌رود، اشاره به چنان تعبیری است؛ مرگ را خوابی طولانی دیدن. 

نگاهِ خوش‌بینانه و تسلی‌بخش به خواب در فرهنگ‌ها غایب نبوده و گفته‌های عامیانه‌ای نظیر “خواب پلی است میان نومیدی مطلق و امیدواری” ناشی از تجربه‌ی آرامش‌بخش خواب است آن‌گاه که سنگینی بار افکار و عواطف یا اندوه و مصیبت پس از خوابی کوتاه، سبک شده و گویی فرصتی دوباره برای مواجهه با مصایب مهیا می‌شود. منفصل شدن از عالم، و آن‌چنان‌که هیوم نوشت “بی‌خبری از زمین و زمان”، به مثابه‌ی فرصت مغتنمی است برای تجدید قوا یا شاید فراغتی از هیاهو. خیام البته پا فراتر گذاشت و -دستِ‌کم در ظاهر- وانمود کرد بهتر است کلا از هیاهوی روزگار کنار کشید: 

می نوش که عمری‌که اجل در پی اوست

آن به که به خواب یا به مستی گذرد

علی صدر             
شهریورماه ۱۴۰۰ 

Leave a Reply

Fill in your details below or click an icon to log in:

WordPress.com Logo

You are commenting using your WordPress.com account. Log Out /  Change )

Twitter picture

You are commenting using your Twitter account. Log Out /  Change )

Facebook photo

You are commenting using your Facebook account. Log Out /  Change )

Connecting to %s

Blog at WordPress.com.

%d bloggers like this: