رنجها یکسان نیستند، حتی اگر خاستگاهشان یکی باشد. و هیچ دو انسانی نخواهند دانست دردِ آن دیگری چه اندازه است حتی اگر هر دو از یک درد در عذاب باشند. با این حال، آدمی سازوکارهای بسیاری برای نمایاندنِ رنج و اندوهِ خویش دستوپا کرده؛ از خطوط درهمِ چهره، اشک، صدای غمبار و نگاه محزون که ناخواسته و غیرارادیاند تا بیان ذهنیات خویش در قالب کلام و نقش و صدا که ارادی و خودآگاهاند. و این همه گویی تنها به قصد کاستن از بارِ گرانِ اندوه است نه امید به ادراک بینقصِ دیگری. همدردیست که از آن بارِ گران میکاهد.
کاستن از بارِ اندوه، موضوع فیلم Mass ( به معنای توده یا انبوه برگرفته از ترکیب mass-shooting یا تیراندازیِ جمعی) است. داستانِ گفتگویی میانِ چهار انسان، دو مرد و دو زن، والدینِ مهاجم و والدین یکی از قربانیان، میانِ دو پدرومادرِ سوگوار مرگِ فرزند؛ ششسال پس از واقعهی کشتار در یک دبیرستان. در یک اتاق ساده، در یک کلیسای کوچک. منتقدان از نظر سینمایی، به شکلِ روایت داستان، به فرصتی که به تساوی در اختیار شخصیتها گذاشته میشود و بازیها، به کارگردانِ تازهکار نمرهای بسیار بالاتر از قبولی دادند، اما بهانهی این یادداشت، موضوع فیلم است نه چگونگیِ پرداختِ آن.
داستان، روایت گردِ همآمدن آدمهاییست که روزی در برابر هم قرار گرفته بودند. ناخواسته شاید. فرزند یکیشان، به رویِ دانشآموزانی اسلحه کشیده و در نهایت خود را کشته است. در چرخشی بدیع و بسیار دورتر از کلیشههای رایج، عناصر این روایت در وضعیتی تازهاند. پدرومادرِ نوجوانِ قاتل نه انتظار درکشدن دارند و نه تقاضایی. به زبان یکی از شخصیتها “آنها تنهاترین انسانهای جهاناند”. نه همدردی دارند و نه کسی جز به شماتت و اتهام از آنها یادی میکند. ملتِ سرزمینی، سوگوار ۱۰ نفر است که در آن تراژدی کشته شدند، و تنها دو نفر در تنهاییِ خویش سوگوارِ ۱۱ نفر. برای این دو، نفرِ یازدهم اگرچه تراژدی ساخت، اما او هم فرزندیست، کشتهشده، نیازمندِ سوگواری. با اینحال، تنهاترین انسانهای جهان هم بهکاری میآیند.
خانوادهی یکی از قربانیان پس از شش سال هنوز نتوانسته از جا برخیزد، هنوز به تعبیر خود نه میخوابند و نه نفس میکشند. روانشناسشان پیشنهاد داده که با خانودهی مهاجم رودررو شوند، با آنها به گفتگو بنشینند و تلاش کنند دریابند قاتلِ فرزندشان که بوده. و بدینسان رفتهرفته درمییابیم، چنین ملاقاتی به درخواست خانوادهی قربانی است. برای کمکگرفتن از خانوادهی قاتل. اما ملاقات آسان نیست، زخمها تازهاند، نفرت فروننشسته و هیچچیز به فراموشی سپرده نشده. هیچیک از طرفین کار راحتی ندارد. خانوادهی قاتل میداند که گناهکار است، مقصر است، حرفش شنیده نمیشود و کسی به آنها در هیچ زمینهای حق نمیدهد. لازم است در همه حال سرافکنده و مراقبِ تکتکِ کلماتی که حتی به قصد همدردی میگویند، باشند. خانوادهی قربانی هم میداند که باید بر خشمش چیره شود، قضاوت و اتهامِ بیشتر کمکی به آنها نمیکند و فایدهی جلسه فقط در آن است که گفتگو به آرامی ادامه یابد. روانشناس تاکید کرده “نمیبایست طرف مقابل را بازجویی کنند”.
داستانِ فیلم روایت آدمهایی معمولی است از طبقهی متوسط، نمونهای از اکثریت مردم، در رفتار، بیان، طرز لباس پوشیدن و منش اجتماعی. در همانحال، الگویی به دست میدهد از رفتار متمدنانه و مطلوبِ شهروندان یک جامعه در قرن حاضر. در جامعهای که از هیچ منظر آرام نیست و در دلِ تراژدی سهمگین و تلخ کشتار جمعیِ نوجوانان مدرسه، هنوز چهارنفر که دوسرِ همان تراژدیاند، قادر خواهند بود به قصد همدردی و کمک به یکدیگر پشت یک میز بنشینند.
آدمیزاد اگر تفاوتی معنادار با دیگر گونههای جانوری داشته باشد در توانایی و مهارتاش در ابداع شیوههای سریعتر و موثرتر کشتار و انتقام و خشونت نیست، در تواناییِ یگانهاش در مهار غرائزِ خویش به قصد ساختنِ چیزی پایدار است که جامعهی متمدن نام دارد؛ به این امید که همهکس در آن فرصت و امکان زندگی داشته باشد. رفتارِ متمدنانهی چهار آدم زخمخورده، درهمشکسته و بازنده گردِ یک میز خالی در اتاقی ساده برای یافتن راهی جهت التیام و ترمیمِ روان یکدیگر، مهمترین تصویر فیلم است.
بخشی از سینمایِ امروز -چه در ایران و چه جهان- مدعی است واقعیت را روایت میکند. غالبا”گفتگو”یی میان شخصیتها در جریان نیست، هر یک در حال پرخاش و فحاشی و تحریک دیگریست و عموما حرف میزنند بدون آنکه گوش بدهند. کلمات (دیالوگها) بیشتر پیشدرآمد یا موخرهای جنبی بر اتفاق اصلی است: وقایعی که مابین شخصیتها رخ میدهد، که غالبا در شکلی خشونتآمیز است. نام این رشته تصاویر تکراری را میگذارند سینمای واقعی.
اگر ما و سلایقمان هم اجازه داشته باشیم بخشی از واقعیت این جهان قلمداد شویم، لازم است فیلمهایی مشابه را برجسته کرده و دربارهشان حرف بزنیم. کسانی در جهان واقعی به جای عربده کشیدن با هم حرف میزنند، تلاش میکنند به جای کوبیدن به صورت طرف مقابل، خشم خویش را مهار کنند و در عوضِ گرفتنِ انتقام و برپاییِ پورنوگرافیِ خشونت، تصویری از جامعهی مطلوب و متمدن را در قاب تصویر قرار دهند تا بتوان از آن الگو گرفت، به آن نزدیک شد و به چنان فرهنگی بخت شکوفایی داد. نمیتوان فقط سلایق بخشی از جامعه را به تصویر کشید و نامش را واقعگرایی گذاشت. گفتگو به جای عربدهکشیدن هم به هرحال بخشی از واقعیت است، گیریم نه به اندازهی اولی هیجانانگیز باشد و نه پرطرفدار.
البته تصوری خام و سادهانگارانه است اگر ادعا شود گفتگو تنها راهِ به سرانجام رساندن اختلافات است و در هر موقعیتی میتوان و باید گذشت کرد، پشت میز نشست و حرفهای خوشآیند زد. گفتگوی فیلم Mass هم پس از ششسال که از واقعه گذشته رخ میدهد و آغازش با عذرخواهی از سخنانِ ناشایستیست که زمانی در دادگاه به زبان آمده؛ یعنی جدال و خشم و تحقیر. با این وجود، اثر هنری قرار نیست فقط تکرار همان چیزی باشد که همه میدانیم: اینکه جویدنِ خرخرهی طرف مقابل یا پارهکردن شکمِ او اعصاب آدم را آرام میکند، به عکس، بد نیست و شاید لازم باشد گاهی یک قدم از واکنشهای آنی فراتر رود و بدون نشستن بر کرسیِ نصیحت و خطابههای کسلکننده و بیخاصیت، نشان دهد چه رفتارهایی به رغم ظاهر سادهشان، در لایهی فردی بینهایت دشوارند، اما به رشد فرهنگ در معنایی جمعی کمک میکنند.
فیلم نه نظریهپردازی در باب فلسفهی اخلاق است و نه امرونهی و نصیحتهای آمرانه، بلکه داستانِ وارثانِ تراژدیست. مردمانی که از مهلکه جان به در برده یا از آن دور بودهاند اما درد و سوگ و رنجِ واقعه بر سرشان آوار است. امید رهایی نیست، مگر به نیرویِ همدردیشان با یکدیگر. فیلم، تصویر وضعیتی ایدهآل است که در آن آدمهایی ماهیتا و عمیقا در ستیز، پشت میز مینشینند و به جای نفرین، دیگری و عواطفاش را به رسمیت میشناسند. هیچکدامشان در هیچ چیز شاخص نیستند، و این شاید احترامبرانگیزترین نکتهی شخصیتپردازیِ داستان باشد، چهار آدم عادی، چهار انسان که به نیروی تربیت اجتماعی و فرهنگ، بر خشمِ عریان مهار زدهاند تا زندگی را تحملپذیر کنند.
ناتالیا گینزبورگ در داستان فرزند انسان نوشت ” کسی که یکبار رنج کشیده است، تجربهی درد را هرگز فراموش نمیکند”. و کیست که رنجی نبرده باشد. توان آدمی در درک دردِ دیگری محدود است اما آنقدر هست که همدردی را ممکن کند.
علی صدر
خردادماه ۱۴۰۱
Leave a Reply