کلنجار با گذشتهی خویش به بهانهی فیلم “نام کوچک”
–
فرزند خانوادهای معمولی در شهری کوچک که به شغل کارمندیِ پدرش بیعلاقه است و ترجیح میدهد هنرمند شود ممکن است استعداد چندانی نداشته باشد، و با سرخوردگی از واکنش به نقاشیهای کمابیش معمولیاش، تصمیم بگیرد پایهگذار تمدنی نو شود؛ البته نه با انقلابی در سبکهای نقاشی، بلکه ابتدا با لشکرکشی به لهستان و سپس به خاک و خون کشیدنِ سرتاسر اروپا. شوخیِ کمابیش خنکی میگوید محافل هنری آن روزگارِ اتریش اگر کمی نقاشیهای آدولف جوان را جدی میگرفت، چهبسا کار اینقدر بیخ پیدا نمیکرد و چند میلیون کشته روی دست بشریت نمیماند. زمانی در پاسخ به این پرسش که رمان بیگانه دربارهی چیست، آلبر کامو -البته نه به شوخی- میگفت: ”اگر در عزای مادرتان گریه نکنید، بعدتر ممکن است به اعدام محکوم شوید.” برخی رویدادهای کوچک ممکن است سببِ اتفاقات عظیمی گردند، اما چنین نتیجهگیریهایی فقط در آینده و پس از رخدادنِ وقایعِ بزرگ ممکن است.
عجالتا میتوان با صراحت اعلام کرد آدولف هیتلر تاثیرگذارترین چهرهی قرن بیستم بود و تاریخ را به پیش و پس از خود تبدیل کرد. “تاثیرگذارترین” هم، صدالبته انواع خوب و بد دارد مثل نقاشی. چیزهایی، دیگر مانند گذشته نیست؛ برای جهانیان و بهخصوص مردم آلمان. حتی نام آدولف. داستان از این قرار است که پس از اتمام جنگ، کسی تمایلی به انتخاب نام آدولف برای فرزندش نداشت. نامی کمابیش با اصالت و جاافتاده بهناگاه و به کلی طرد شد. بررسیهایی دانشگاهی میگوید برای سالها در سرتاسر آلمان کمتر کسی نام فرزندش را آدولف گذاشت. تعداد قابلتوجهی همزمان با وقایع آن دوران همنامِ رهبرِ مقتدر رایش سوم بودند و برخیشان چندان از این تصادف احساس سرافکندگی نداشتند، اما از اواسط جنگ مشخص شد دم و دستگاه مخوف حزب نازی در حال پس گرفتن عظمت آریایی نیست، بل به خوفناکترین شیوههای قابل تصور در تلاش برای نابودی مردمانی دیگر است.
طبق قوانین موجود آلمان، منعی برای انتخاب نام آدولف وجود ندارد اما چرا کسی بخواهد چنین نامی بر فرزندش بگذارد؟ داستان فیلم کمدیِ “نام کوچک[۱]” که با اسم “آدولف چطور؟[۲]” هم به نمایش درآمد، دربارهی چنین تصمیمی است. به طور خلاصه، فیلم به شیوهی مشهور به [۳]Chamber Dramas ساخته شدهاست، نظیر فیلمهایی چون کشتار[۴] اثر تحسینشدهی رومن پولانسکی یا مهمانی[۵] اثر درخشان سَلی پاتر[۶]؛ سبکی مطلوب برای داستانی سرشار از جدالهای کلامی. فیلم سراسر در یک خانه و با حضور پنج بازیگر میگذرد؛ ضرباهنگی سریع، دیالوگهایی دقیق و بازیهایی طبیعی. مهمان جوان (توماس) که برادر خانم صاحبخانه (الیزابت) است خبر بارداریِ زنش را میدهد، حاضران به وجد میآیند و از نام انتخابی میپرسند. پس از کمی کش و قوس و حدس و گمان، کاشف به عمل میآید انتخاب زوج “آدولف” است. از اینجا تا پیش از یکسومِ انتهایی فیلم که مشخص میشود قصد توماس مزاح بوده، تمام فیلم و دیالوگها حول مباحثاتی فلسفی-اخلاقی است که چرا میشود یا نمیشود نام کسی را آدولف گذاشت. فیلم کمدی است و پر از لحظات بامزه مابین افرادی از طبقات تحصیلکرده و از نظر اجتماعی موفق و سطح بالا؛ استاد دانشگاه (استفان)، نوازندهی زبدهی کلارینت در ارکستر بُن (رنه)، تاجر (توماس) و معلم (الیزابت). ناگفته نماند که فیلم به شکلی بر اساس فیلم فرانسوی دیگری با داستانی کمابیش مشابه ساخته شد، اما آنچه به فیلم نام کوچک اهمیت میدهد هویت و زبان آلمانی آن است؛ یک کمدی آلمانی با اشاراتی به آدولف هیتلر.
ساختن کمدی با موضوع رهبر نازیها و جنایات جنگ دوم جهانی، از اساس کار دشوار و پرمناقشهای است. در شرایطی که میلیونها انسان هنوز از رنج آن سالها کمر راست نکردهاند، و در باب موضوع برای خندیدن هم کموکسری وجود ندارد، برخی معتقدند صلاح نیست آن واقعهی دردناک را به موضوع سرگرمی و طنز تبدیل کرد. البته استثنائاتِ برجستهای وجود دارد، و هرکدام به طریقی پذیرفته شدند: مثلا دیکتاتور بزرگ اثر چارلز چاپلین، تمسخر شخص هیتلر بود اما ساختهی ۱۹۴۰ و درست زمانی که هیتلر در اوج بود و آتش جنگ هر روز گستردهتر میشد. اقدام چاپلین حرکتی متهورانه بود در شکستن هیمنهی شخصیتی شرور و مقتدر، با این اوصاف، بعدها گفت که اگر از ابعاد دهشتناک آنچه در کمپهای اسرا میگذشت باخبر بود، چنین فیلمی نمیساخت. فیلم تحسینشدهی زندگی زیباست[۷] اثر روبرتو بنینی هم در زمرهی آثار کمدی با موضوع هولوکاست قرار میگیرد، اگرچه جنبههای کمیک آن در نیمهی دوم فیلم و با ورود به اردوگاه اسرا، با فضایی تلخ و نگرانکننده جایگزین میشود.
در نقد فیلم کمدی دیگری که مستقیما هیتلر را به تصویر کشید[۸]، کسانی تذکر دادند فروکاستن باعث و بانی آن جنایات به حد آدمی ابله و فکاهی که کودکیِ فجیعی داشته، روایت نسنجیده و چهبسا خطرناکی است. حرفشان آن بود که در تحلیل و بررسی یک قاتل یا متجاوز شاید بشود پای تربیت بد یا کودکیِ سخت و محرومیت را به میان کشید و نتایجی گرفت، اما وقتی صحبت از ۷۰ تا ۸۰ میلیون کشته است و اقدامی سراسری برای از میان برداشتن یک قوم از روی زمین، آنهم با نظم و ترتیبی مثالزدنی، چهبسا رفتار تند پدر یا محرومیت از کانون گرم خانواده، توضیح قانعکنندهای نباشد. از آن گذشته، در نظر انسانهایی، هیتلرِ خندهدار خیلی هم خندهدار نیست.
دعوای فیلم ظاهرا بر سر نام آدولف است. آدولف در کشورهای آلمانی زبان نام شناختهشده و نسبتا محبوبی بود، اگرچه هیچوقت پرکاربردترین نبوده است. تحقیقات جامع و دقیقی در این باب وجود ندارد اما برخی بررسیها پس از جنگ و به صورت موردی و محدود نشان میداد اقبال به این نام، با رشد و شهرت هیتلر به اوج رسید و پس از جنگ کمابیش به صفر گرایید، تا سالها بعد که مجددا و بهشکلی جستهگریخته سربرآورد. Adolphe در فرانسه و Adolfo در ایتالیایی حتی از نمونهی آلمانی هم بیشتر طرد شدند. سالها بعد تحقیقات دانشگاه لایپزیک نشان داد نزدیک به 46 هزار آدولف در سراسر آلمان زندگی میکنند و بیشترشان پیش و یا همزمان با آن فجایع متولد شدهبودند.
خردهگرفتن امروز البته آسان است اما موارد مسامحه با آدولف هیتلر حتی پس از شروع جنگ هم دیده میشد. مجلهی تایمز هنوز انتخاب هیتلر به عنوان شخصیت سال در ۱۹۳۸ را مناقشهبرانگیزترین انتخاب خود میداند. فیلم دیکتاتور بزرگ چاپلین به بهانهی ملاحظات سیاسی در انگلستان اجازهی پخش نیافت، تا روزی که بریتانیا رسما با کشور آلمان وارد جنگ شد. هیتلر به عنوان شخصیتی جنجالی در اوج بود و متنفر بودن از او هنوز بدیهی قلمداد نمیشد. در یک نمونهی جالب کسی در منطقهی بادن-بادن، نام فرزندش را آدولف-بنیتو گذاشته بود؛ ترکیب نامهایِ رهبر نازیهای آلمان و فاشیستهای ایتالیا. با شکست آلمان و پایان جنگ بسیاری اسمشان را تغییر دادند، مشهورترین نمونه شاید پایهگذار کمپانی مشهور آدیداس بود: آدولف داسلر[۹]، که نام کوتاه ادی را برگزید.
شخصیت سال مجله تاینز ۱۹۳۸
در هر حال، آدمیزاد موجود عجیبی است و در غافلگیر کردن همنوعانش کم نمیگذارد. سال ۲۰۲۰ در نامیبیا کسی با نام آدولف هیتلر اونونا، با ۸۵ درصد رای، قاطعانه از حوزهی انتخابی خویش برگزیده شد. نامیبیا شاید کشور مهمی نباشد، اما پیروزیِ “آدولف هیتلر” در انتخاباتی در سال ۲۰۲۰، ممکن است برای بسیاری اسباب شگفتی شود و ارزش خبری بیابد. ایشان کتمان نمیکند که پدرش متاثر از رهبر نازیها چنین اسمی برای فرزندش انتخاب کرده اما حدس میزند پدرش “احتمالا” تصویر چندان دقیقی از جنایات آن شخص نداشته است؛ چنین حدس و گمانی کمی عجیب است اما نه در اندازهی انتخاب کسی با چنین نامی در انتخابات کشوری در منتهاالیه جنوب شرق آفریقا.
“نام کوچک” به نظر فرصتی است برای آلمانیها که کمی دربارهی گذشتهی نامطلوب خودشان راحتتر حرف بزنند. جملهای مشهور میگوید کمدی روشی بامزه برای طرح مسایل جدی است، و همانطور که چخوف میگفت مردم وقتی خوشحالاند اهمیت نمیدهند شب است یا روز. پس شاید بشود در لابهلای شوخیها به چیزهایی دست زد که عموما دسترس ناپذیرند. با این حال، فیلمنامه، محافظهکاری را رها نمیکند و در قالب کمدی، ادعایی میکند (انتخاب نام آدولف) و فیلم تمام نشده صراحتا میگوید قصدش فقط شوخی و سرِ کار گذاشتن حضار بوده؛ در آن میان اما حرفهایی میزند که بسیار جدی است.
توماس در مهمترین ادعایش، میگوید نباید نام را مترادف با کردههای آن پرسوناژ در نظر گرفت و معترضانه میپرسد “تصور میکنید آن کارها را کرد چون اسمش آدولف بود؟” و مدعی است میخواهد قدم اول را برای شکستن اسطورهی هیتلر بردارد: اسطورهای که به زعم او مانند یک ستارهی پاپ همهجا حرفش در میان است و استفان را متهم میکند چسبیده است به یک نسخه از آدولف (یعنی همان هیتلر). نقدش را به “مردم آلمان” تعمیم میدهد که برای مخالفت با نازیسم به این بسنده میکنند که فقط با آن مخالف باشند، از هیتلر اسطورهی شرارت بسازند و هرلحظه دربارهی او و آن جنایتها حرف بزنند. اعتراضش تلویحا به این است که این مخالفت عملا به هیچ تغییری نمیانجامد؛ این شکل از مخالفت کار سادهای است و در واقع “هیچ کاری نکردن است”.
وقتی از براندو دربارهی عصبانیت عدهی بسیاری از همکاران و همصنفیهایش از اقدام او در ردکردن جایزهی اسکار و فرستادن دختری بومی به مراسم پرسیدند، پاسخ داد: “عصبانی شدند چون دنیای فانتزیشان با کمی واقعیت تباه شد”. حرفش آن بود که دفاع از حقوق بومیان یعنی اجازهدادن به آنها که تصویری غیر از آنچه صنعت هالیوود دههها از ایشان به نمایش گذاشته، از خویش نشان دهند، نه فقط حرافی و وراجی دربارهی احترام به حقوق انسانها. نیمی از حضار سالن شروع کردند به هوکردنِ ساشین[۱۰] و نیمی دیگر منتظر و میخواستند بشنوند. ساشین در مصاحبههای آیندهاش گفت برای مدتی اجازهی حضور در هیچ مراسمی نیافت و استودیوهای تلویزیونی تهدید شدند که اگر با او مصاحبه کنند برنامههایشان برای همیشه تعطیل خواهد شد. در سالهای ابتدایی قرن بیستم که برتراندراسل برای تقویت کمپین حقوق زنان وارد رقابتهای انتخاباتی شد، شکست سختی خورد و به سویشان تخممرغ پرتاب شد. بعدتر گفت اگر ذرهای امید انتخاب شدن داشت پا پیش نمیگذاشت؛ هدفش کمک به تغییر بود نه پیروزی در انتخابات، ۱۰ سال بعد حق رای زنان قانونی شد. مسئله اینجاست که افکار مترقی در زمان پیدایش نامحبوباند، سالها بعد که عمومیت یافتند و به طرز فکر اکثریت تبدیل شدند، نامشان افکار مترقی نیست، نُرمهای جامعهاند.
ساشین به هنگام رد جایزهی اسکار – سال ۱۹۷۳
نقد توماس متوجه نوعی رخوت و آسودگی در موضعگیریِ جمعی است، که ظاهری ترقیخواهانه و شبهروشنفکری دارد، چون زمانی چنین ویژگیهایی داشته ولی عملا حرف تازهای ندارد و کمکی به هیچ چیز نمیکند، نه هزینهای میکند نه چیزی به دست میآورد. معتقد است هیتلر همهچیز را از آلمان گرفت حتی نام آدولف را. به جای برخورد هیستریک و خشمآلود با هرچیزی که در ظاهر با شخص آدولف هیتلر مرتبط است، باید او را از اهمیت و شهرت انداخت؛ اهمیتِ منفورترین چهرهی تاریخ آلمان. طرف مقابل هم دستش خالی نیست. استفان شدیدا مخالف است، و مصرانه تاکید دارد هدف و نیت و نظر من و تو، وقتی پای نام آدولف در میان باشد، موضوعیتی ندارد؛ حجم فاجعه عظیمتر از آن است که بتوان لحاظش نکرد. در پاسخ به توماس که میگوید “آدولفهای دیگر هم بودهاند”، استفان تذکر میدهد: با این تفاوت که این یکی نشانش را برای همیشه بر این اسم گذاشته است. نیز در پاسخ به ادعای توماس برای برداشتن قدم اول برای ایستادن در برابر اسطورهی هیتلر، به طعنه میگوید “و تو داری با انتخاب اسم سرکردهی نازیها برای بچهات، در برابرشان موضع میگیری؟”
الیزابت از روی ناچاری پیشنهاد میدهد چطور است آدولف را با ph بنویسید (مشابه فرمی که در فرانسوی مرسوم است). استفان با خشم و کمی تمسخر میگوید با f یا ph این آدولفها همآوایند[۱۱] اما از قضا معنیشان یکی است؛ نکتهسنجیِ زبانشناسانه از یک استاد ادبیات: در واژههای همآوا معانی یکسره با هم متفاوتند (مثل خواستن و خاستن و یا لغت شیر).
توماس دست به بازی دیگری میزند تا نشان دهد حساسیت به نام کوچک هیتلر اغراقآمیز است و نمونههای بسیار دیگری میتوان یافت که در موارد مشابه نامهای کوچک چنان حساسیتبرانگیز نبودهاند. مثال میآورد که جوزف پدر عیسی بود اما نام کوچک استالین هم هست و میپرسد باید آن را رها کرد یا به کار برد؟ و پرسشی دشوارتر: فریتز نام کوچک فریتز هارمان قاتل زنجیرهای با حدود بیست قربانی است و رو به استفان میپرسد “چند کشته کافی است تا اسمی ممنوع شود؟”
وقتی مشخص میشود انتخاب آدولف فقط به قصد مزاح بوده، بحث رها میشود و فیلم با دعواهایی دیگر بین پرسوناژها ادامه مییابد؛ اسراری هویدا میشود و گرههایی سفتتر. اما مهمترین موضوع فیلم در قالب استدلالاتی دربارهی یک بلوف در میانهی یک کمدی طرح و در ذهن مخاطب میماند. اهمیت فیلم همان بلوف و طرح بحث در تایید یا رد آن است نه پیش و پسِ آن جدال. روبهرو شدن با گذشتهی خویش که امروز بخشی از هویت ماست نه کار آسانی است و نه بیهزینه. آسانترین شیوه، فاصله انداختن بین امروز خود و آن “دیروزِ ناخوشایند” است، طرد هرچیزی که نشانهی آن دیروز است، و چسبیدن به این تصور که چیزهایی برای همیشه به تاریخ پیوستهاند. واقعیت این است که آن گذشته اما همچنان حضور دارد، خلقیاتی که زمینهساز بروز حوادثی بودهاند با طرد نام یا حذف اِلِمانها و تغییر رنگ در و دیوار، نیست و نابود نمیشوند، در روان جمعی میمانند و به اشکالی دیگر نمایان میشوند.
علی صدر
خرداد ۱۴۰۰
[۱] Der Vorname (The First Name)
[۲] How about Adolf?
[۳] برگرفته از اصطلاح Chamber Play، اشاره به نمایش، فیلم یا داستانی است که با یک یا چند کاراکتر در یک محیط کوچک میگذرد.
[۴] Carnage
[۵] The Party
[۶] Sally Potter
[۷] La vita è bella
[۸] Mein Führer
[۹] Adolf ‘Adi’ Dassler
[۱۰] Sacheen Littlefeather – دختر بومی که از طرف براندو به مراسم رفت
[۱۱] Homonym
Leave a Reply