در دیالوگی از فیلم مَنهَتن، زن (مریل همینگوی) میگوید: «وقتی باهام ازدواج کردی از گذشتم خبر داشتی» و مرد (وودی آلن) جواب میدهد «آره اتفاقا روانکاوم بهم هشدار دادهبود منتها خیلی خوشگل بودی، منم یه روانکاو دیگه پیدا کردم». بحث در اینباره که تمایز عقل و احساس چیست و کدامیک در لحظهی تصمیمگیری تاچهاندازه رشتهی امور را در اختیار دارد از حیث قدمت و عمق و تنوع، آنقدر هست که نتوان مدعی شد در این قلمرو کسی خواهد توانست حرف آخر را بزند. دوخط دیالوگ فیلم وودی آلن -همچون بسیاری مواقع- به مختصرترین شکلِ ممکن پدیدهای آشنا در رفتار و روانِ انسان را برجسته میکند بیآنکه بحثی پرتکلف را به میان بکشد و بدونِ پاسخدادن بر سردرگمیِ شنونده بیافزاید.
اگرچه ترجیح میدهیم فرض کنیم مجموعهای مشاهدات و دلایلی عمیقا صادقانه و مستحکم ما را به تصمیمِ نهایی سوق میدهند، واقعیت آن است که در اغلب موارد وقتی نتایج مطابق میلمان نیست، شیوهی استدلال، تفسیرمان از مشاهدات و چهبسا خود مشاهدات را تغییر میدهیم تا حاصلِ جمعوتفریق مطابق انتظار باشد. نه فقط در زمان انتخابِ کفش، همنشینِ مهمانی یا مقصد بعدیِ سفر، بلکه در جدیترین تحلیلهای نظری و کنشهای جمعی.
کارشناس، پژوهشگر و تحلیلگر هم به رغم نام و عنوانِ ظاهرا موجه و بیطرفاش، غالبا به داشتن تعلق به یک طرزفکر یا نحلهی فکری مشهور است. از این طریق، طرفدارانِ وفاداری مییابد (و البته دشمنانی) و نتیجتا شهرت و احتمالا اعتباری.
از آنسو، کسی که در مشاهداتاش فقط صادق باشد ممکن است نتایج متفاوت و گاه متضاد بگیرد که با بیاناش، برخی هواداراناش را ناخرسند و دشمنانی را خرسند کند. و نظربه آنکه بسیار بعید است تعداد دشمنانِ تغییرِ عقیده داده به طرفدارانِ رنجیده بچربد، میتوان با کمی احتیاط رای داد صداقت تاموتمام در بیانِ یافتهها و مشاهدات ممکن است هزینهی زیادی داشته باشد. شیوهای پرمخاطره و کمابیش نامحبوب. تحلیلگران و متفکران عموما ترجیح میدهند روانشناسشان را تغییر دهند اما بختِ همنشینی با محبوب خوشسیما از دست نرود.
در روانشناسیِ انطباق (conformity) که به تحلیلِ گرایشِ فرد به همراهی و منطبق شدن به طرزفکر یا سلایق یک گروه اجتماعی میپردازد، نظریهپردازانی انطباق را به دو شکل متفاوت میبینند: اطلاعاتی (informational) و هنجاری (normative). در شکل نخست فرد به قصد تاثیرگذاری بر تصمیمها یا شکلدادن به ایدهها و نظرات، خود را به عقاید و باورهای آن گروه نزدیک میکند اما در شکل دوم باورها و طرزتلقی و جهانبینی گروه مورد نظر را پذیرفته و درونی میکند به این امید که توسط آن گروه یا اجتماع پذیرفته شود. در هر دو حال، انطباق در رفتار و گفتار، به مقبولیت فرد میانجامد و ستیز با آن به طردشدن. حفظِ گروه مخاطب و منطبقماندن با الگوی مطلوباش، برای متفکر/مفسر حیاتیست چون اعتبار اجتماعی -اگر نگوییم شغلیاش- تاحدی به مقبولیت مستمرِ وی در نگاه آن گروه است که انتظار میرود با او بمانند.
اهل سیاست بسیار بیش از مفسر و متفکر به این رابطهی دوسویه نظر دارد. برای او حفظ وفاداریِ طرفداران امری غیرقابل چشمپوشیست. تغییر مسیرهای کوتاه و زیگزاگزدن در اندازههایی قابل اغماض گاه به فرصتطلبی -که البته مفهومی همهپسند نیست- تعبیر میشود اما اگر از حدودی فراتر رود، آنچنانکه گفتهشد فرد را بیاعتبار و عمر سیاسیِ وی را کوتاه و گاه حتی به اعتبار اجتماعیِ وی به عنوان شهروندی معمولی صدماتی طولانیمدت میزند.
در ایرانِ معاصر اعتبار سیاسی ملاک موفقیت فرد نیست و حضور سیاسی، همچون قانون پایستگیِ انرژی (نه از بین میرود و نه به وجود میآید، تنها از شکلی به شکل دیگر تبدیل میشود) فارغ از پیامدهای گفتار و کردار صاحباش در سپهر سیاست، همیشگی است. بااینحال، در میانِ اهل سیاست تلاشی نصفونیمه مشاهده میشود که برای حفظ ظاهر هم که شده به یک طرزفکر متعلق ماند.
در دههی هفتاد شمسی، کسانی پابهعرصهی فعالیت سیاسیِ عمومی نهادند؛ ابتدا زیرِ نامِ یک روشِ سیاسی که گرایش به اصلاح داشت بیآنکه بخواهد چیزی را از بیخ و بن تغییر دهد. و سپس به شکل حزبی سیاسی با همین عنوان. اقبال بخشی وسیع از جامعهی ایران به این طرزفکر -به رغم تصورات و شاید توهمات آن گروه- ناشی از بر و رویِ خوش یا صدای دلنشین و افکارِ ناب و از زرورق درآمدهی ایشان نبود. گروههایی درسخوانده و تاحدودی تازهنفس و کمابیش پیشرو و بلندپرواز در جامعه شکلگرفته بود که صدایی در میانِ تصمیمگیران نداشت؛ همچنانکه اعتقادی به زیر و رو کردن. همانطور که طرزفکرِ نسلهایی در سالهای منتهی به انقلاب پنجاهوهفت با زیروزبر کردن همخوان بود، روح و روانِ نسلها در دههی هفتاد -شاید در واکنشی به آن رویداد تاریخی و نتایجاش- گرایشی عمیقا آشکار به حرکاتی متمدنانه و آرام اما جدی و دقیق داشت. با این وجود، «روانشناسانی» در آن روزگار معتقد بودند وصلت با این پریرویان بعید است عواقب مطلوبی داشته باشد؛ دستِکم شواهد چنین میگوید: پیشینهی عملی و فکر و زبانِ فعلی. جامعهی آنزمان روانکاوش را تغییر داد تا بخت کامجویی با تنها نمایندگانِ ایدهای که مطلوباش بود از دست نرود.
در آن گروهِ پیشتر علاقهمند به آرتیستبازی و کندنِ بنیانِ همهچیز، و بعدتر مشتاق به اصلاحِ نرم و آرام و یواشِ چیزهایی تاحدودی بیاهمیت، آدمهای باسواد و شریف کم نبودند همچنانکه آدمهایی بیاطلاع و فرصتطلب؛ همچون هر دسته و گروه سیاسی در هر جامعهای و در هر جایی از جهان. آن گروه هم برای حفظ ظاهر و البته ازدستندادنِ رایدهنده و بختِ ادامهی حضور فعالانه در سپهر سیاست، ناچار بود بر شواهدی واضح چشم ببندد و رویدادهایی ناممکن را بدیهی و قطعی جلوه دهد؛ بازهم مشابه بسیاری جوامع دیگر. متاثر از فرهنگ ایران معاصر، ادای «آقامعلم» درآوردن، سخنرانیهای مبهم و بیمعنا و کلی تحویلدادن، و کشیدن پایِ نظریهپردازانی از شرق و غرب عالمِ فلسفه و جامعهشناسی و برای نشاندادن اینکه بسیار بیش از مخاطبان جوان سرشان میشود، به عنوان چاشنی به آش افزوده شد.
تلاش میکردند به عدهی بسیاری آدم تحصیلکرده/نکرده که ذهنی روشن و خواستههایی تازه و متفاوت و شفاف داشتند بقبولانند که خواستهها و سلایق ایشان خام و ابتدایی است، باید عجالتا کنارشان گذاشت و نخست لازم است از ایشان مفاهیمی آموخت که از شدت پیچیدگی مابین خودشان هم تفسیر مشخص و یکدستی نداشت. هرکس با هر درجهای از سواد و بینش لازم بود در کلاس اول ثبتنام کند. بعدها هم مشخص نکردند نتیجهندادنِ آنهمه نظریه و برنامه ناشی از خطای وِبِر و پوپر و دورکهایم و هایدگر بود یا خطای فهمِ ایشان بود، یا خطایِ فهمِ ما از فهمِ ایشان از حرفهای «آنها» یا مثل همیشه «غرب» بدجنسِ بدذات.
به بیانِ امروز: فَستفوروارد بیست و خردهای سال بعد. مطابق با همان قانون پایستگیِ انرژی که در ایران به اعتبار سیاسی هم قابل تعمیم است، همان گروه با همان طرزفکر و بدون هیچ موفقیتی در به ثمر نشاندنِ هیچیک از اهدافی که ادعا داشت، کماکان تلاش میکند با همان بیان و به همان شیوه به مخاطبینی گستردهتر و متفاوتتر بقبولاند اگرچه آنچیزی که نظارهگریم آسمان است و آن شی نورانی خورشید، و بنابهتعریف، وجود خورشید در آسمان مترادفِ مفهوم روز، اما الان شب است و شب خواهد بود، و رفتار خورشید هم اهمیتی ندارد چون طبق نظریههایی فلسفی/جامعهشناختی در این منطقه از آسمان فعلا فقط شب قابل رویت است.
موفقیتِ سیاسی یک فرد، حزب یا طرزفکر -در جامعهای با ساختار سیاسیِ آزاد-به اعتبارِ سیاسیاش بازمیگردد و آن اعتبار با رای هواداران سنجیده میشود. عمر سیاسی هم به قضاوتِ اخلاقی جامعه وابسته است؛ فارغ از شکست یا پیروزی در عرصهی سیاست. در ایرانِ چنددههی اخیر و بهعنوانِ جامعهای رکورددارِ در وارونگیِ پدیدهها (شاید بد نباشد برای عنوان پدرِ وارونگی کاندیدا شویم)، موفقیت سیاسی بدون اعتبار هم ممکن است، و تعداد هواداران و آرائشان به هیچعنوان نشان از اعتبار سیاسی نیست، عمر سیاسی میتواند بهکل فارغ از قضاوتِ اخلاقیِ جامعه کم یا زیاد یا همیشگی باشد و کارنامهی دیروز فرد هیچ تاثیری در حضور فردایش در کنش سیاسی نداشته باشد. در نتیجه، طرفدار پروپاقرص هیجانات سوپر اَکشنِ سیاسی میتواند مدعیِ تعیینِ متر و معیارِ منشِ اصلاحی و آرام امور شود بدون آنکه حاضر باشد مشی پیشینِ خود را نقد کند و حتی کمی از لحن حقبهجانباش بکاهد.
اینروزها میشنویم کسانی که از نحلهی سیاسی موسوم به اصلاحات دلخورند دائم فریاد میکشند که اینها زمانشان گذشته و به اصطلاح سوختهاند. اگرچه در بیان این ادعا اشکالی نیست اما همانطور که گفتهشد نه اعتبار و نه عمر سیاسی به نظر و ادعای این و آن نیست؛ پای افکار عمومی یک جامعه در میان است. اقبال به آن نحله، در اوج محبوبیتشان و در زمینِ بازیِ محدود و کنترلشدهی آن روزگار، چنان تصوری داد که از محبوبیتی نگفتنی برخوردارند. واقعیت را هرگز نخواهیم دانست، چون در باب گذشته فقط میتوان گمانزنی کرد. بسیار بعید است در آزادیِ انتخاب کامل، آن حرفهای نصفونیمه و گاهی متضاد از آدمهایی که پیشتر اهل این نظریهپردازیهای پرطمطراق نبودند طرفدار چندانی میداشت، منتها بخت یارشان بود و مدتی از محبوبیت کمابیش مطلقِ اجتماعی و سیاسی لذت بردند.
زبان پرابهام اما کلیشهای، ادعاهایی کلی و منقطع از وقایع روزمرهی جامعه، از این شاخه به آن شاخه پریدن و دادن تفسیرهایی عجیب از آنچه با چشم غیرمسلح و ذهنی متوسط هم به سادگی قابل تشخیص بود، شیوهای بود گویا از سر ناچاری، چراکه نمیشد دربارهی برخی چیزها با شفافیت حرف زد. رنه مگریت نقاش پرآوازه میگفت «هر آنچه میبینیم، چیزی را پنهان میکند» میتوان ادعا کرد هرآنچه میگفتند درواقع تلاشی بود برای حرفزدن بدونِ به زبان آوردنِ چیزهایی که ظاهرا قابل بیان نبود. امروز همان شیوه بیمعناست، به مخاطبان آن روزگار برنخورد، برای مخاطبان امروز توهینآمیز است.
برتراندراسل با لحنی شوخی-جدی میگفت «دموکراسی شیوهای است که در آن مردم کسی را برگزینند تا سرزنش و ملامتها را گردن بگیرد». واقعیت این است که در جامعهی آزاد کسی خود را به زحمت نمیاندازد تا آقامعلمهایی پرمدعا را به زحمت انتخاب و بر مسند بنشاند تا همان جماعت، رایدهندگانشان را ملامت کنند. در مقام استادیِ دانشگاه هم این طرز حرفزدن از مد افتاده، در مقام نماینده و سناتورِ محتاج رای که هیچ. بهتر است حرف خود را ساده و پوستکنده مطرح کرد و فرض را بر این گذاشت که مخاطب احتمالا بهتر از من میداند داستان چیست. خوشگلی هم باید به زحمت عوضکردنِ روانکاو و تبعاتاش بیارزد.
علی صدر
مهرماه ۱۴۰۱
عکس: امپراتوریِ نور (The Empire of Light) اثر رنه مگریت.
Leave a Reply