زندگی پنهان

ارسطو گفته بود شخصیت ما را انتخاب‌هایمان می‌سازد نه عقایدمان. در توضیح سخنش استدلال می‌کند ما در دفاع یا برضد خوبی یا بدی دست به انتخاب می‌زنیم، در عین حال عقایدی در باب چگونگی چیزها اختیار می‌کنیم، اینکه چه کسانی و چگونه از آن‌ها منفعت می‌برند. اما تصمیم به انتخاب، به هیچ عنوان، تنها یک عقیده نیست. فراموش نکنیم، معیار ارزیابیِ یک انتخاب آن است که آیا به درستی گرفته شده، و معطوف بر موضوع یا مقصود درستی بوده یا نه، حال آنکه معیار ارزیابی عقیده صرفا درستی آن است.

 فارغ از آن‌که با ارسطو موافق باشیم یا خیر، و در وجه عملیِ فلسفه‌ی اخلاق، آن را معتبر بدانیم یا خیر، فیلم آخر ترنس مالیک با عنوان “یک زندگی پنهان”، گویی، عینا پرداختن به همین تمایز ارسطوست. در زمانه‌ای که سلیقه‌ی رایج به دنبال دیالوگ‌های کوتاه و موجز است اما پرشمار و متعدد، بیشتر سرگرم کننده تا پرسش‌گر، ضرباهنگ روایت سریع، و داستانی مملو از رویداد و حادثه، افراد معدودی کماکان سلیقه‌ی شخصی خویش را دنبال کرده و به اصولی متفاوت پایبندند. ترنس مالیک از آن جمله است. طرفدار جدیِ فیلم‌هایش نیستم اما “یک زندگی پنهان” را از بسیاری جهات فیلمی یگانه و شایسته‌ی ستایش دیدم. جدای از شاخص‌های سینمایی که احتمالا برای اهل فن جالب است، توجهم بیشتر بر داستانی است که روایت می‌کند؛ رویدادی واقعی در میانه‌ی جنگ جهانی دوم. کشاورزی اتریشی از روستایی بر فراز کوهستان حاضر نیست سوگند وفاداری به هیتلر را ادا کند. با داشتن زن و سه فرزند، از سوی جامعه طرد می‌شود، تحت فشار است، نتیجتا به زندان افتاده و اعدام می‌شود.

 روایت صبور و آرام مالیک، به همراه دیالوگ‌های مختصر اما پرسش‌گر و فلسفی، تماشاگر را صرفا در جریان وقایع نمی‌گذارد، بلکه او را غرق در کشمکش فکری و اعتقادی می‌کند که فرانتز با آن روبرست. در میان تمام گفتگوها یک جمله دائما تکرار می‌شود: نتیجه‌ی این سرسختی و مخالفت چیست؟ دوست و دشمن به او می‌گویند جز عواقب وحشتناک برای خودت و خانواده‌ات چیزی به چنگت نمی‌آید، حتی کسی باخبر نمی‌شود که تو با چه مخالفی! (پیش‌بینی‌ای درست، چون تا دو دهه بعد هم داستان فرانتز جز از محدوده‌ی اطرافیان فراتر نرفت). با این حال ایستادگی کرد. بر سر اعتقادش ایستاد و هیچ اهمیت نداد نتیجه‌ی کارش چیست. به بهای جانش. در نگاهی عملگرا، هم‌چنان که برخی به فرانتز پیشنهاد دادند، می‌توان به دروغ سوگند را ادا کرد، به جنگ نرفت و در پشت جبهه، در بیمارستان یا جایی دیگر همان کاری را کرد که صلاح است. او اما اصرار داشت که سوگند را ادا نکند. انتخابش سوگند نخوردن بود. برای او سوگند خوردن عملی بود نپذیرفتنی، و اهمیتی نداشت “عقیده‌اش” (باور نداشتن به مفهوم یا معنای سوگند) چیست، انتخاب و عمل بود که شخصیتش را می‌ساخت نه عقیده اش. سال‌ها بود که فیلمی تا این اندازه مستقیما و آشکارا فلسفی ندیده بودم.

 

Leave a Reply

Fill in your details below or click an icon to log in:

WordPress.com Logo

You are commenting using your WordPress.com account. Log Out /  Change )

Twitter picture

You are commenting using your Twitter account. Log Out /  Change )

Facebook photo

You are commenting using your Facebook account. Log Out /  Change )

Connecting to %s

Blog at WordPress.com.

%d bloggers like this: