زمانی در خبرها آمد وقتی برای نخستین بار به کمکِ تکنولوژی چاپِ سهبعدی، دقیقترین کپیِ ممکن از مجسمهی داود -اثر تحسینشدهی میکلآنژ- ساخته شد، آن را در نمایشگاه مشهور اکسپو در دبی در برابر بازدیدکنندگان نمایش دادند، منتها با یک تبصرهی جزئی: نیمی از مجسمه در طبقهی اول و نیمی در طبقهی دوم به شکلی که اندامِ میانی عریانِ مجسمه در بینِ دو طبقه دیده نشود.
خبرنگارانِ کماکان باجربزه و کنجکاو از مدیرِ مجموعه در بابِ این مضحکه پرسیدند و مدیرِ ایتالیایی که تصور میکرد مخاطب ممکن است احمق باشد آسمانریسمانِ بیمعنایی بافت که پای هیچ سانسوری در میان نبوده. یکی از عواملِ تیمِ برگزارکننده -به شرطِ گمنامماندن- به خبرنگاران اعتراف کرده دیر متوجه شدند که بر اساس قوانینِ کشور میزبان، نمایشِ مجسمهی عریان خیالِ خامی بیش نبوده و اضافه کرد در یک مقطع قرار شد لباس زیر به مجسمه بپوشانیم اما بعدتر منتفی شد.
وودی آلن در کتابِ خاطراتش از دوستی میگوید که در جوانی دیوانهی زنها بود، و بعد مینویسد “زنها رو میپرستید اما ازشون خوشش نمیاومد“. آدمهایی در خاورمیانه به این نتیجه رسیدهاند بخشی از پول فروش نفت را برای خریدنِ “پرستیژ” صرف کنند؛ بعد از مرسدس بنزِ طلایی و برجهای شیشهای، لازم است کمی هم نمایشگاه و عرضهی آثار هنری به لیست مخلفات اضافه شود: چهارتا میکلآنژ با دوتا داوینچیِ اضافه. هنر اروپایی را ستایش میکنند اما جاهایی از آن باید پوشیده باشد چون خوششان نمیآید. مجمسهسازِ فلورانسی میگفت آن طرحها را در دل سنگ میبیند و کار او تنها تراشیدنِ اضافات است. از دستِ کلیسا و ثروتمندان رم و فلورانس کم حرص نخورد اما بخت با او یار بود که اربابانِ دستبهجیب از او نمیخواستند بخشهایی را نتراشیده رها کند یا بعد از اتمام کار زیرشلواری پای مجسمه کند.
چند سال پیش شاهزادهی نفتفروشِ دیگری هوس کرده بود با اهداء رقمی هنگفت به مهمترین سالن اجرای اپرای جهان در میلان، در مدیریت آن، صاحب امتیازاتی شود. تنها فشارِ افکارِ عمومی مانع شد تصمیمگیران، در وضعیتِ بیپولی و مشقتِ مالیِ “هنرِ اروپا”، از قبول آن بخشندگیِ وسوسهانگیز خودداری کنند. دور از انتظار نبود بخشندگانِ هنردوست روزی توقع داشته باشند خانمهای خواننده با پوشش مد نظر ایشان اپراهای پوچینی و وردی را اجرا کنند.
داودِ میکلآنژ اخیرا و برای هزارمین بار به سرخط خبرهای هنری (و احتمالا سیاسی-اجتماعی) بازگشته، البته نه بهخاطر هنرِ میکلآنژ در بیرونکشیدنِ ظرائفی از دلِ سنگ، بل به دلیل همان زیرشلواری که پایش نیست: از مدیر مدرسهای در آمریکا شکایت کردهاند که چرا آن مجسمه را در مدرسه به دانشآموزان نشان داده؛ یا استعفا یا اخراج و مدیرِ بختبرگشته هم استعفا را انتخاب کرده تا جنجال بخوابد. بحث به فراتر از مرزهای ایالتی کشیده و شهردار فلورانس از راه دور در جملهای شیک گفته “هنر، تمدن است و هر آنکس آن را آموزش دهد شایستهی احترام“. دعوا بر سر محتویاتِ کتب درسی در آمریکا ریشهای عمیق و تاریخی دارد و نه در فلوریدا و نه در هیچجای دیگری در آن سرزمین -با یا بدونِ زیرشلواری- حل نمیشود. غالبا مسئله بر سر قدرت و دستِ بالا در اعمال سلیقه و طرزفکر است و عبارات دلنشین شهردار فلورانس در این میان نقشی تعیینکننده نخواهد داشت. مخالفان پر سر و صدا هم در باب مفهومِ تمدن و مصداقِ هنر ادعاها و نظراتی دارند که ممکن است با شهردار فلورانس یکی نباشند.

در یکی از نمونههای مشابه که به بحثهای بیشتری در فضای آکادمیک انجامید، پروفسوری را از دانشگاهی در مینهسوتا اخراج کردند چراکه در کلاساش تابلوی مشهوری از قرون وسطا را که در آن چهرهی پیامبر مسلمانان تصویر شده نشان داده بود. تصمیم به اخراج استاد اسباب حیرتِ منتقدانی شد که بر چند نکته تاکید داشتند، از جمله آنکه مخاطبان دانشجوی دانشگاه بودند، استادِ مربوطه کارش تدریس تاریخ هنر است، آن تابلو ارزش هنریِ قابلتوجهی در هنر جهان و البته تاریخ هنر اسلامی دارد و از همهی اینها گذشته استاد هفتهها پیشتر به دانشجویان گفته که چه قرار است به نمایش درآید و در روز تدریس و پیش از نشان دادن تابلو هم فرصت داده اگر کسی نمیخواهد در معرض نمایش این اثر قرار گیرد، از کلاس خارج شود. یکی از دانشجویان مسلمان پس از کلاس -و بدون آنکه از فرصتِ خارجشدن یا اعلامِ مخالفت یا نارضایتیاش در هفتههای پیشین استفاده کند- به دانشگاه اعلام کرد که دیدنِ آن تابلو باعث جریحهدار شدنِ احساساتاش شده. منتقدانِ برخورد با استاد گفتند اگر آن اثر را با رعایت تمام معیارهای فوق نشود نمایش داد، پس کجا و چگونه میشود؟ سر و صداها بالاگرفت و کسانی نوشتند برخورد دانشگاه فقط برای از دست ندادن مقادیر قابلتوجهی دانشجوی مسلمان و نتیجتا عواید مالی بوده. (ماهها بعد، انجمنهایی مسلمان در بیانیههایی آن واقعه را مصداق توهین ندانسته و خواستار بازگشت استاد به محل کار شدند)
اختلافنظر بر سرِ اینکه چه چیز هنر است و چهچیز نه، در میانِ آدمهایی پرورشیافته در یک فرهنگ هم پاسخِ سرراستی ندارد چه برسد به اختلافاتی تا این حد عمیق میانِ مدرسانِ هنر رنسانس اروپا و مسلمانان خاورمیانه. وقتی ویژهلوبران -نقاش مشهور فرانسوی- به ناچار سر از دربار روسیه درآورد اگرچه مورد عنایت کاترین کبیر واقع شد اما سبک نقاشیهایش برای ذهنیت محافظهکارِ درباریانِ روس و شخصِ کاترین بیش از حد نامتعارف بود و از او خواستند کمی پوشیدهتر بکشد. مشهور است مجبورشد آستین به لباسهای اشخاصِ داخلِ تابلوهایش بیافزاید تا بازوهای عریانِ زنان پوشانده شود. این فقط فاصلهی پاریس تا سنپطرزبورگ بود. در نمازخانهی سیستین که از مقدسترین مکانهای مسیحیان است نقوشی عریان بر سقف و دیوار کشیدهاند اما حرفزدن حاضرین مصداق بیحرمتیست، در مکانهای مقدس برخی ادیان دیگر عبادت شکلی از داد و فریاد مییابد اما نمیشود تصور کرد تصویر عریان آدمها را بر در و دیوار بزنند.
فرض بر آن بود (و نزد برخی هنوز هست) که هنرِ متعالی و سطحبالا چیز مشخصیست که کسانی آنرا درک میکنند و دیگران نمیفهمند. لازم است گروه اول به گروه دوم آموزش دهد تا آنها هم بفهمند. برخی که کمتر به چنین خط مستقیم و سرراستی خوشبین بودند تذکر میدادند که نباید فراموش کرد اگر سنبهی پرقدرت گروه اول در میدان جنگ و برپاییِ جامعهی پیشرفته و پرقدرت نبود، آن فرضِ نخست شکل نمیگرفت که بخواهد پایهی و پشتوانهی وقایع بعدی باشد.
اگرچه چنین نتیجهگیریهایی مورد پسند بسیاری نخواهد بود اما میشود مشاهدات را چنین خلاصه کرد: برای ثروتمندانِ تازه از راه رسیده "هنر"ی که برای شهردار فلورانس عینِ "تمدن" است ممکن است مصداقهای دیگری داشته باشد و تمدن مطلوبشان هم شکل دیگری. تغییرات مورد نظرشان اگر با اهدا پولهایی هنگفت قابل اعمال نباشد ممکن است بعدها به شیوهای کمتر متمدنانه پیگیری شود. اخراجِ استاد دانشگاه نتیجهی ترس از توقف سرریزِ عواید مالی بود که میتوانست آیندهی یک موسسه را یکسره بر باد دهد، این وسط یک تابلو و یک استاد را میشود قربانی کرد و کمی ژستِ مخالفت با اسلامهراسی گرفت که خریدار هم دارد. وقتی آن ژست دیگر توجه چندانی جلب نکند و منابع مالیِ دانشگاه وابسته به خوشآمدِ یک طرزفکر نباشد، میتوان بازگشت و بر سر یک اسلاید یا یک جمله موضعی حیثیتی گرفت و تا ابد پافشاری کرد.
اما -و امایی مهم- تمام کسانی که زورشان میرسد ممکن است آنقدر متمدن نباشند که برای همهی سلایق به یک اندازه اعتبار قائل شوند، در نتیجه برای سلیقهی خویش جایگاه مشخصی تدارک میبینند و تسلط سلیقهشان بر سلایق دیگر را اِعمال میکنند. چنان کسانی به ناچار برای آن اِعمالِ قدرت دلایلی خواهند تراشید و برای آن دلایل پشتوانهی نظری دست و پا خواهند کرد. در ایرانِ معاصر نمونههای چنین برخوردهایی چندان پرشمار است که به زحمت بتوان خلافاش را یافت. سربهنیست کردنِ هرشکلی از هنر که با روایت مورد پسند صاحبان دم و دستگاه نمیخواند، شیوهای مرسوم در حکمرانی بوده و کمابیش هیچ حاکمی برای هیچ سلیقهای جز آنچه خودش میپسندد سرسوزنی حق حیات قائل نبوده و نیست.
ولتر زمانی گفته بود بزرگترین کارکرد کلمات پنهانکردنِ افکار است. حقیقت آن است که یکیکِ عباراتی که برای ردِ این یا آن شکل از بیانِ هنری به شکل استدلال و نظریهپردازی به زبان یا بر کاغذ میآید و گاه قانون میشود چیزی نیست مگر پنهانکردنِ این واقعیت ساده که گویندهی آن عبارات، سلیقهی مورد بحث را نمیپسندد.
علی صدر
فروردین ۱۴۰۲