در دل این چیزِ اسرارآمیز که سکوت مینامیم یا خاموشی، چه چیزی نهفته است؟ و این تصور که اساسا در سکوت چیزهایی پنهان است از کجا سرچشمه میگیرد؟ مجادلهای طولانی میان طرزفکرهایی فلسفی و روانشناختی، چسیتیِ سکوت را به دو گونهی متفاوت تقسیم میکند: آیا سکوت به واقع چیزیست که ما با حواسِ خویش درک میکنیم (آن را میشنویم) یا سکوت تنها استنباط ذهن ما از نبود صداست (و آن را میسازیم)؟
این تقابل قرنها موضوع بحث بوده بیآنکه به تجربه آزموده شود. پژوهشگران دانشگاه جانز هاپکینز به تازگی به آزمایشی تازه برای بررسی همان پرسشها پرداختند. محور اصلیِ مطالعه را بر سه توهمِ صدایی (sound illusions)گذاشتند که در عموم آدمها و به هنگام شنیدنِ صدا رخ میدهد. مثلا در یک نمونه، یک تکصدا طولانیتر از دو صدای کوتاهتر اما هماندازه درک میشود. اینگونه توهمات را عموما پیامدِ شیوهی تحلیلِ مغز از اصواتِ دریافتی میدانند و اینکه صداها تا حدودی بر درکِ ما از زمان و گذرِ آن اثر میگذارند و به همین دلیل چنان خطاها یا اوهامی رخ میدهند.
آن مطالعه در نهایت نتیجه میگیرد مغز سکوت را میشنود یا درک میکند و نه اینکه آن را از نبودِ صدا استنباط کند. این نتیجهگیریِ کمابیش قاطعانه را باید با احتیاط خواند و به کار برد. آنچه مطالعه نشان میدهد تشابه رفتار مغز در بازتولید یک توهمِ شنیداری در مواجهه با صدا و سکوت است و البته باید در نظر گرفت که در هر دو مورد یک قطعه سکوت با دو صدا و یک قطعه صدا با دو سکوت احاطه شده. در نتیجه، در آزمایش اخیر سکوتِ مورد نظر در واقع میان دو صدا قرار داده شده. تمام این جزئیات نشان میدهد محقق به شکلی غیرمستقیم نتیجه گرفته مغز سکوت را ادراک میکند و نه استنباط. به زبانی دیگر، رفتارِ دستگاه عصبی ما با سکوت، همچون صداست و نه اینکه آنرا به مثابهی وضعیتی بیصدا بیافریند. و این البته بدان معنا نیست که سکوت در ذهن ما فُرمی استعاری نمییابد.
در نقلقولی مشهور از موتزارت آمده "موسیقی نه نتها که سکوت میانِ آنهاست". حتی اگر غلوآمیز به نظر برسد نمی توان انکار کرد که قطعات موسیقی هراندازه ساده یا پیچیده مجموعهی بهمپیوستهای از نتهای مختلف نیستند، به عکس، سکوتِ میانِ نتها در نوازندگی به اندازهی اجرای هرکدامِ نتها اهمیت دارد و به همان اندازه کلیدیست، و خطا در اندازه و مقدارِ سکوتها به اندازهی نتِ اشتباه میتواند به آن قطعه صدمه بزند. آن سکوت البته شاید خاموشیِ مطلق و تُهیِ کاملی از اصوات نباشد اما هر چه هست در ذهن چیزی در حال رخدادن است که میتوان آن را با کمی تسامح شنیدنِ سکوت نامید. شکلی متفاوت از تجربهی شنیداری آنگاه که با صداها مقایسه کنیم. در موسیقیِ مینیمال میتوان این پدیده را آسانتر دریافت. سکوتها در این ژانر از موسیقی برجستهترند. آروو پارت -از برجستهترین موسیقیدانانِ این ژانر- در مصاحبهای گفت هر نتِ قطعهی مد نظرش همچون یک گلبرگ است، اگرچه گل در کلیتاش زیباست اما تکتکِ آن گلبرگها اهمیت دارند و در کارِ او یکایکشان قابل درکاند. آن اجزایِ جدا از هم به لطف سکوتهای مکرر و برجسته در کارهای اوست.
فارغ از آنکه بتوان با قطعیت گفت آیا سکوت به خودیِ خود شنیده میشود یا با اصواتِ پیش و پسِ خویش موجودیت مییابد باید اذعان کرد که این تردید در مفهوم سکوت به قلمروهای دیگر هم کشیده میشود. سکوت تنها میان دو صوت نیست. وقتی فروغ فرخزاد میسرود:
من عریانم ، عریانم ، عریانم
مثل سکوتهای میانِ کلامهای محبت، عریانم
جلوهای دیگر از مفهوم سکوت را هم در معنایی استعاری و هم واقعی تصویر میکرد. سکوتِ میانِ کلامها به واقع معانیِ ناگفته و ناشنیده را در خویش میگنجاند و از آنها متاثر است. آدمی در سکوتِ مخاطب خویش کلماتی فرض میکند به همانسان که در سکوت خویش سیلابِ کلمات و مفاهیم جاریست. در تجربهی ذهنیِ هر یک از ما، هیچ سکوتی یکسره خاموشی نیست. در آن ظرف هر آنچه خواستنیست انگاشته میشود. اگرچه انتظار میرود سکوت از هر معنا و به تبعاش اتهامی مبرا باشد، گاه خود متهم اصلیست. همچون عریانی، پاک و بیآلایش است و باز همچون عریانی پذیرای هزارگونه معنای پیچدرپیچ.
بِتنی بوکشایر در مرورِ مطالعهی بالا در نیویورکتایمز اشارهی مناسبی به قطعهی صدایِ سکوت (sound of silence) اثر ستایششده پال سایمون و گارفنکل کرد. سایمون آن شعر را در نخستین سالهای جوانی و در نیمهشبی در تنهایی نوشت. ترانه را به مثابهی گفتگویی با تاریکی به عنوان دوستی قدیمیاش آغاز کرد و در ادامه همهچیز را زیر سیطرهی صدای سکوت تصویر کرد. بعدها هر دو گفتند که آن ترانه بازتابِ ناتوانیِ انسانها از گفتگوست. مفهومِ استعاری سکوت در هیچکجای آن ترانه آشکارتر از لحظهای نیست که میخوانیم هزارها انسان میگویند و میشنوند و مینویسند "بیآنکه هیچکس را یارای برهمزدنِ صدای سکوت باشد". در همین معناست که سکوت وضعیتی استعاری و ذهنی مییابد. در نظر شاعر، صداها و کلمات از همه سو جاریست در همان حال که گویی هیچ دو انسانی قادر به شکستنِ سکوت میان خویش نیستند.
زبان -این یگانهترین ابزار بشر برای ارتباط- چون متهمی ابدی ناچار است بار گناه هرآنچه سوتفاهم است بر دوش کشد. هر کلمه به شکلی پیشفرض ناتوان از بیان ذهنیتیست که آن را ادا میکند و با اینحال برای شکستن سکوت لحظهای نمیتوان از سخنگفتن خودداری کرد. حتی کسی همچون ساموئل بکت که تا بدانجا پیش رفت و نوشت که هر کلمه چونان لکهی نالازمیست بر سکوت، هم دست از سخنگفتن برنداشت و دستکم ۱۵هزار نامه از او به جا ماند که برای آدمی تا آن حد مخالف شکستنِ سکوت، رکوردی شگفتآور است.
سکوت چه شنیده شود و چه استنباط، چه امری واقعی در جهان بیرون باشد و چه مفهومی انتزاعی در ذهن، همواره بستری انگاشته میشود که وقایع در آن رخ میدهند. اگر هیچکس سخنی نگوید و هیچ واقعهای رخ ندهد آنگاه سکوت ابدی خواهد بود و فارغ از تلاش بیانتهای آدمی در شکستن سکوتها، به شکلی متضاد، احساس مرموزی مصرانه ما را قانع میکند آن سکوت و خاموشی به معنای آرامشی بیانتهاست. هملت در آخرین جملهاش پیش از مرگ و در پسِ رنجها و مرگها و خیانتها با لحنی آرام گفت باقی همه سکوت است …
علی صدر
تیرماه ۱۴۰۲
Pic: The voice of silence by Michael Kmit


بیان دیدگاه