نوشته‌اند هَریت تیلور همسر جان استوارت میل در سفرشان به فرانسه به شکلی ناگهانی مریض شد و طی چند روز جانش را از دست داد. ضربه‌ی آن مرگ برای میل سهمگین بود. چند ماه بعد که کتابِ مهمِ "درباره‌ی آزادی" منتشر شد، آن را به هریت تقدیم کرد و اصرار داشت نقش او بسیار فراتر از همسری پشتیبان بود؛ سهم اندیشه‌ها و تفکراتِ هریت در ساختار آن کتاب را هم‌پای خودش دانست. 

اگرچه نظریات فیلسوفِ انگلیسی در بسیاری سطوح جدی گرفته‌ می‌شد، در جهانِ تا مغز استخوان مردسالار و سنتیِ آن زمانِ اروپا، اظهارات‌اش درباره‌ی تاثیر فکریِ همسرش را بیشتر تعارفاتی از سر "جنتلمنی" قلمداد کردند. آن سهم  و نقش را حتی وقتی آدمی مثل میل صادقانه اعلام کند و آشکارا بنویسد "نقش من در برخی جنبه‌ها در حد دستیار همسرم بود" باز جدی گرفته نمی‌شد تا آن‌گاه که جامعه توانست چنان واقعیت‌هایی را هضم کند. وقتی فَکت ورای سطحِ درک آدمی باشد، ظاهرا هنوز فکت به حساب نمی‌آید.

با مرگِ هریت در آن سفر، یک روز تمام را در کنار جسدِ بی‌جانِ همسرش گذراند. بعدتر خانه‌ای مشرف به همان گورستانی که او در آن آرمیده بود خرید و اتاقی را با تمام اثاثی که آخرین روزها و ساعات حیات او در آن گذشته بود آراست. هر سال، مدتی را در آن خانه می‌گذارند. می‌توان آن صحنه‌ی حزن‌آلود را تصور کرد که مرد در اتاقی ساکت نشسته به گور همسر خویش خیره مانده است.

اندیشه‌های میل و تیلور در باب حقوق زنان و برابری مرد و زن در زمان خود جسور و انقلابی به حساب می‌آمدند. آن افکار ممکن است امروز چندان به چشم نیایند اما بد نیست توجه کنیم در میانه‌ی قرن نوزدهم، برابریِ زن و مرد، حق رای زنان و حضور و کنش‌گریِ اجتماعیِ آزاد و فراتر از بودن به عنوانِ "موجودیتی در اختیار شوهر" خارج از تصور عموم جامعه و حتی نخبگانِ بریتانیا و اروپا بود. همین اندازه بگوییم که جان راسل -دوست و شاگرد میل و پدرِ برتراند راسل – سال‌ها بعد و در حمایت از همان ایده‌ها و دفاع از حقوقِ زنان کرسی‌اش در مجلس را از دست داد و خودِ راسل که متاثر از افکار میل و پدرش بود دست‌کم پنجاه‌سال بعد از انتشار آثارِ جان استوارت میل با دفاع از همان حق رای در انتخابات شکست سنگینی خورد. 

مرور این تحولاتِ تاریخی سبب می‌شود حرکت سنگین و کُند و دشوار تمدن را دریابیم و تصور نکنیم وضعِ موجود همین‌طور شیک و خوشگل از درخت روییده است. وقتی تیلور تلاش می‌کرد دلایلی بدیهی برای حق طلاق زنان بیاورد و میل معتقد بود بی‌معناست نیرویِ نیمی از جامعه را در خانه محبوس کرد، اکثریت جامعه خلق‌شان تنگ می‌شد و صاحبانِ آن ایده‌ها را به شکلی تحقیرآمیز می‌کوبیدند. وقتی آن افکار مقبولیت یافت و تبدیل به نُرم شد، دفاع از آن‌ها دیگر اسبابِ افتخار و مباهات نیست و موضوعی‌ست در حد تربیت و آموزشِ مقدماتِ رفتارِ اجتماعی. اگر خصوصیتی را بتوان اسبابِ افتخار دانست همانا داشتن ذهنِ باز و توانایی شنیدنِ ایده‌هایی‌ست که در نظر اول ناخوشایند به نظر می‌آیند. بیش از صد و پنجاه سال پیش استوارت میل نوشت مردها تمایلی ندارند کنترلِ زن‌ها را از دست بدهند به خصوص که برای بسیاری‌شان این تنها چیزی‌ست که کنترل‌اش را در اختیار دارند.

 

علی صدر     

 تیرماه  ۱۴۰۲