دنیل دِنِت -فیلسوفِ معاصر- به بهانهی کتابِ خاطراتِ اخیرش و پس از بازنشستگی مصاحبهای کرده مثل همیشه پرنکته و خواندنی. اظهارِ نظرش دربارهی تدریس و رابطهی استاد و شاگرد، یادآور طرزفکرِ مشابهی بود که زمانی از چامسکی شنیدم و تصور میکنم در فرهنگِ ما اگر هم نمونههایی داشته باشد، در اقلیتِ محض است.
در پاسخ به پرسشِ "دانشجویان مورد علاقهات کداماند؟" دنت میگوید سالاولیها یا دومیها. و بعد توضیح میدهد در بسیاری دپارتمانها -از جمله فلسفه- اساتیدِ برجسته علاقهمندند به دانشجویانِ ارشد به بالا درس بدهند اما مشکل آنجاست که این دانشجوها "نمیخواهند ابله و سطحی به نظر آیند، در نتیجه غالبا مطیع و موافقِ نظر اساتیدند. دانشجوی سال اولی راحت است و هر لحظه ممکن است بگوید، این چی بود؟ من نفهمیدم" و بعد میرسد به نکتهی اساسیاش: "اگر نتوانی کاری را که مشغولاش هستی برای تعدادی دانشجوی بااستعداد توضیح دهی، قاعدتا خودت هم نمیدانی چه میکنی". مقایسه کنید با کلیشهی رایج که استاد دائما در حال تاکید است که شما مانده تا بفهمی من چه میگویم و تا چندهزار صفحه مطلبی که میگویم نخوانی، فعلا فقط شنوندهی صرف باش. اگر هم نمیفهمی چه میگویم باز مشکل از بیسوادیِ خودت است.
جملهی "من سی سال است افلاطون درس میدهم و یونانی بلدم اما هنوز معنای دقیق حرفهای او را نمیدانم" هیچ معنایی ندارد جز اینکه اظهارِ نظرِ جنابعالی مطلقا ممنوع. چیزی در مایههای نظر صوفیان به مریدانِ حیرتزده و جامهدریده که آنچه میدانم قابلِ انتقال نیست و شما عجالتا فقط متحیر بمان.
در نگاهِ آدمی مثل دنت، نوعی رابطهی دوطرفه و سازنده در میان است: خود استاد با پرسشهای اولیه و بیتعارف روبهرو میشود و هر بار در محکِ آزمایش جدی قرار میگیرد و لازم است توضیحِاتِ روشن اما ساده و شفاف از مشغولیاتِ فکری و عملیاش در پژوهش ها به دست دهد. دانشجو هم میفهمد داستان چیست، قرار است چهچیزی یاد بگیرد، گره کار کجاست و از آن مهمتر، چرا باید با آن مسائل کلنجار برود؟
از چامسکی هم زمانی در یک مصاحبه شنیدم که سروکله زدن با دانشجوی کارشناسی را به مابقیِ ردهها ترجیح میدهد چون به نظرش دانشجوی سالهای اول پر از ایدههای ناب و تازه و پرسشهای جالب است؛ پیش از آنکه ذهنیاتاش در فضای آکادمی رفتهرفته محدود شود و در اسارتِ قواعد دست و پاگیر بیافتد. فضای مطلوبِ آکادمی به نظرش یعنی دانشجو دائم در حال توضیح خواستن باشد.
نکتهی کلیدی احترامیست که هر دو برای ذهنِ روشن و پرطراوتِ دانشجوی سالهای نخستِ دانشگاه قائلاند و اینکه به عنوانِ آدمهایی کارکشته و مجرب چه اندازه نیازمند مواجهشدن با پرسشهای تازه و بدیعاند. رابطه بههیچ عنوان یکطرفه و از بالا به پایین نیست و دانشجوی تازهوارد هم سربازِ بدون درجه نیست که قرار باشد فقط فرمان ببرد.
کلیشهی رایج که استاد دائم به دانشجو نشان میدهد چه اندازه از مرحله پرت و از او عقبتر است نقطهی مقابل این طرزفکر است. غالبا نیازی به آن تاکیدِ دلسردکننده نیست و دانشجوی کنجکاو با دیدنِ سرنخها بهتدریج متوجه کمبودِ دانشاش در زمینههای لازم میشود و سواد و بینشِ استاد اگر به چشمآمدنی باشد خودبهخود اسباب رشکبردن خواهد بود. تبلیغِ دایرهی مطالعاتِ خویش و تحقیرِ ناآگاهی و کمخواندههای طرفِ مقابل، بیشتر تلاشیست برای پوشاندنِ ضعفی که تصور میکنیم در چشمِ مخاطبانِ کنجکاو نهفته است.
مصاحبهی دنت نکات جالب بسیاری دارد. از جمله اینکه میگوید زمانِ زیادی از عمرش صرف این شده که تاکید کند هیچوقت نگفته "آگاهی" واقعی نیست. نمونهای دیگر از بدفهمیِ منظورِ یک نظریهپرداز که ظاهرا با قسم و التماسِ خودش در زمانِ حیاتاش هم ترمیمپذیر نیست چون عدهای اصرار دارند منظورش همین است که ما میگوییم. میشود فهمید مشاهیر دویست و پانصد و دوهزارسال پیش اگر از گور برمیخاستند چه اندازه گرفتاری داشتند تا مفسرانِ آراء خویش را قانع کنند منظورشان آن چیزهایی نبوده که ایشان بر سرش به شکلی هیستریک برآشفته میشوند. بماند که دنت نه دشوارنویس است و نه مبهمگو.
علی صدر
مهرماه ۱۴۰۲


بیان دیدگاه