عنوان بالا توصیفیست که میشود از بیدقتیِ رایج در سایتها و نشریات و قضاوتِ مخاطبان به دست داد. مهم نیست موضوع گزارش چه باشد؛ حتی به قتل رسیدنِ ناباورانهی کارگردانی سالخورده با چنددهه کار مستمرِ فرهنگی. دقت را ظاهرا میشود قربانیِ همهچیز کرد.
زمانی میگفتند با جاافتادنِ اینترنت و اتکا به موتورهای جستجو این خطر وجود دارد که وجود یا عدمِ وجود پدیدهها با یافتهشدنشان در اینترنت و فهرستِ جستجو یکی شود. به زبان ساده یعنی اگر جستجوی گوگل عکس و مقاله و کتابی را پیدا نکند، انگار چنان چیزی وجود نداشته و ندارد. آن حرف حدود دو دهه پیش در زمرهی پیشبینیهای بدبینانه و آلارمیستی تلقی شد، از تحققاش سالها گذشته و امروز کمابیش هر کسی به سادگی ممکن است ادعا کند "دربارهی فلان تابلو یا کتاب هیچ نقدی نوشته نشده". یعنی گوگل کردم و نیست.
آن روی دیگرِ این سکه مشکلِ مهمتریست: خوانندهی امروز وقتی دربارهی فیلم، شخصیت یا واقعهای کنجکاو شد، احتمالا روی گوشی یا نهایتا تبلت و کامپیوترش جستجو میکند، یکی دو مطلب اول را میخواند و همان را معیار میگیرد.
ممکن است خوشمان نیاید اما واقعیت این است که اغلب اطلاعات عمومیِ فعلیِ جامعه ناشی از چند جملهی مختصر است (احتمالا زیر صد کلمه): در قالب دوسه توییت، کامنتِ زیرِ یک عکس در فیسبوک یا چهبسا کپشنِ تصویری در اینستاگرام. مرجعِ جملهی آشنای "اتفاقا تحقیق کردم و دیدم مادهی غذاییِ مضریست" چهبسا چند کپشن و کامنت زیر یک پست است و "بارها خواندهام آدم مردستیزیست (یا زنستیز یا فاشیست یا هر صفت دیگری که بخواهید)" هم یعنی یک توییت و مقادیری کامنت در تایید همان توییتِ اول.
خوانندهی کمی کنجکاوتر اما ممکن است به سرش بزند و از تیتر و کامنت فراتر رود و روی لینک مقالهی نشریهی مشهور هم کلیک کند. عمقِ فاجعه اینجاست. وقتی هیات تحریریه همچون آشپزخانهی فستفود عمل میکند.
اگرچه مرگِ هولناک و ناباورانهی کارگردانِ فقید قاعدتا ارزش خبری بسیاری داشت و نمیشد معطلاش کرد اما مرور کارنامهی پروپیماناش نیازمندِ وقتگذاشتن و حوصله به خرجدادنِ بیشتری بود تا اگر خوانندهی نسل جدید هوس کرد به بهانهی خبری خوفناک، بر آثار کارگردان صاحبنام مروری کند سرنخهای درستی به دست آورد. در یکی از پرمخاطبترین سایتهای فارسیزبان، یک منتقد هنری، از داستان فیلم پستچی (که معتقدم اگر نگوییم مهمترین چهبسا یکی از سه فیلم برتر کارنامهاش به حساب میآید) روایتی به کل مغشوش و نادرست به دست داده بود. در حدی که هیچ شباهتی به داستان اصلی نداشت. آن را شرح داستانِ مرد متمولی دانسته بود که ناتوان از ارتباط جنسیست و مرتکب قتلِ برادرزادهاش میشود که با زنِ او رابطهی "خارج از عرف" داشته؛ تصویری در حدود سطحپایینترین سریالهای مد روز. در مقالهای انگلیسی در وبسایتی معتبرتر نوشته شد فیلم لیلا "داستانِ زنِ نازاییست که اصرار دارد شوهرش دوباره ازدواج کند".
ممکن است کسانی تصور کنند کارهای داریوش مهرجویی نیازی به معرفی ندارد و از گاو تا لامینور، تمامیشان در نظر مخاطبانِ همهی نسلها آشناست. اتفاقا چنین نیست. تعداد اظهارنظرِ خوانندگانی که نخستین برخوردشان با نام او را با "سنتوری" و "مهمان مامان" میدانستند قابلتوجه است و خاماندیشی خواهد بود اگر تصور کنیم نسلِ تازهی علاقهمندان به فیلم و سینما، مشتاقانه برای دیدنِ تصاویر سیاهوسفید و بیکیفیتِ آقای هالو، پستچی یا دایره مینا وقت خواهند گذاشت. در نتیجه، معرفیِ مغشوش و پرتوپلا، به همان خرده احتمالِ گرایش به دیدنِ آثار قدیمیتر که پشتوانهی اعتبار او به حساب میآیند صدمه میزند.
تناقض اینجاست: آثارِ برجستهی مهرجویی ممکن است موردِ توجه همان بخش از نسلِ تازه قرار گیرد که از خواندنِ آن توصیفها دچار "پنیک" میشوند و دور و برِ فیلم آفتابی نخواهند شد. یعنی همان جوک مشهور گروچو مارکس "دلم نمیخواد عضو کلابی باشم که به آدمهایی مثل من عضویت می دهند".
در پاسخ به آدمهایی که طبق عادت خواهند گفت "ای بابا چه توقعهایی داری"، باید گفت اتفاقا انتظار چندان بیراهی نیست. در شبکههای اجتماعی -به درستی- هرکس مجاز است هرچه میخواهد بنویسد. آدمهایی همان حرفها را مرجع و معیار میدانند، این هم بدیهیست. تصور اشتباهی شکل گرفته که در آن پلتفرمها نمیشود حرف حسابشده و دقیق زد و باید چیزی انداخت و رفت؛ نمونهی نقض بسیار است. منتها از نشریات و جراید حرفهای (و قاعدتا در فرم وبسایت) انتظار نمیرود هرچه دلشان خواست بنویسند. لازم است فرض را بر این بگذارند که مقالاتشان برای خوانندهی جدیتر معیار است و توقع میرود همان اندک نوشتههای فرهنگی-ادبی را برای همان اندک مخاطبِ جدی به درستی منتشر کنند.
روی صحبتِ این انتقاد و نتایجاش یک اکثریت بزرگ نیست، اقلیتی مهمتر است. اگر میلیونها آدمِ کنجکاو ماجرای قتل کارگردان را از اینستاگرام و توییتر پی بگیرند حقشان است، صدها هزار لایک زیر پستِ "ای وای باورم نمیشه، قلبم شکست" و فردا قلبِ شکستهی دیگری از ماجرایی تازه و همان لایکها. اما اگر فقط هزار نفر میانِ آن میلیونها آدم کنجکاو شوند حرفِ حساب متوفی چه بود و چرا برای سالها اینهمه جدی گرفته شد، بهتر است متنی شستهرفته یا دستکم بی غلط در دسترسشان باشد. چون ماندگاریِ آثار ارزشمند -و حتی فرهنگ در معنایی کلی- به پشتوانهی همین اقلیتهاییست که در علائقشان جدیاند اما صبر و شکیباییشان برای قضاوت ممکن است به اندازهی علائقشان نباشند.
علی صدر
مهرماه ۱۴۰۲


بیان دیدگاه