در گفتگوهای عمومی و بهویژه وقتی بحث "ترند" میشود، افراد تصور میکنند به ناچار باید همچون قماربازها -به اصطلاح- روی دست هم بلند شوند وگرنه در میان امواجِ خروشان اظهارنظرها از چپ و راست محو خواهند شد و کسی آنها را جدی نمیگیرد.
مخاطب و مشاهدهگر اگر با کمی تاخیر (بخوانید نیمساعت یا نهایتا نصف روز) متوجه شود بحثی در جریان است و بخواهد سردرآورد موضوع چیست با خواندنِ دو یا سه پست و چند کامنت از طرفینِ دعوا در خواهد یافت که شخصِ خودش، که تا ده دقیقه پیش روحاش هم از چیزی خبر نداشته، در همان لحظه یا بیشرف است یا بویی از انسانیت نبرده یا نژادپرست و فاشیست است یا وطنفروش و خائن، حرامزاده است یا بیوجدان. حتی با کمی صبوری به خرجدادن میتواند همهی آنها با هم باشد؛ مثلا راستِ نژادپرست در بحثی سیاسی و چپِ خائن در موضوعی اجتماعی. مهم نیست با چه دلایلی و به چه طرزفکری نزدیک است، در هر موضوع، طرف مقابلِ شما آمادهی ابراز لطف در کمال سخاوتمندیست.
صفتها کیفیات امور را تعیین میکنند و کیفیتها -بنا بر قاعده- درجاتی دارند که گاهی به کمکِ قیدها توصیف میشوند. البته آدم بیشرفت -بنابرتعریف- فاقدِ چیزیست که مصداق شرافت است، همچون آبرو، اعتبار و عزت. پس قاعدتا نمیتوان خیلی بیشرف بود، همچنان که وقتی فاقد چیزی هستیم، نمیشود انتظار داشت آن چیز را خیلی "نداشته باشیم". آن قیدِ "خیلی" نشان از شدت عصبانیت گوینده و چگونگیِ احساساش نسبت به نظرِ مخاطب است، نه آنکه به واقع چیزی از درجاتِ کیفیتِ امرِ مورد نظرش را روشن کند. از آن سو، فرد وقتی بیشرف قلمداد شد برایش اهمیتی ندارد اگر "خیلی بیشرف" هم بشود. آب دیگر از سرش گذشته.
بر همین زمینه، اتفاق دیگری هم پشت سرهم رخ میدهد. کامنتی در ترافیک و در راه برگشت از محل کار ممکن است فرد را در لحظه به مقام یک فاشیست برساند، منصبی که سیاستمدار بدنام ایتالیایی برای جاانداختناش ناچار بود هزاران آدم را به شیوههایی فجیع قربانی و سرزمینهایی را ویران کند و خودش با وضعی فجیعتر لت و پار شود. یک اظهارنظر هم میتواند کسی را وطنفروش و خائن کند بیآنکه لازم باشد فرد از داد و ستد منابع کشورش سهمی داشته باشد یا اساسا از آن ها سر درآورد. رد و بدلکردنِ دائمی این فحشهای تر و تمیز و آراسته نوعی مصونیت در برابر مصداقهایش میآورد؛ حالتی شبیه به واکسن.
صادق هدایت که به قول خودش موجودی بود فحشمند میگفت "اگر فحش نباشد ، آدم دق میکند" با این اوصاف، ظاهرا دقکردن بزرگترین خطریست که آدمها در ابعادی وسیع با آن مواجهاند.
اما بخش مهمتر نوعی احساسِ کرختیِ روانیست که به شنونده/خواننده میدهد. در تصویری کلی، ظاهرا همه بیشرفاند و هیچ سهمی از انسانیت نبردهاند، one way or another. وقتی همه نژادپرستاند من هم یکی مثل دیگران. اگر همدلی کردن یا نکردن با یک اتفاق همطراز با دستزدن به تمامِ جنایاتِ عریان تاریخ است، پس پیش به سوی خودِ جنایت. در این میان نژادپرست یا جانی و خائنِ واقعی یکیست میان میلیونها همدستِ بالقوه. کسانی ممکن است نتیجه بگیرند اگر همه نژادپرستاند پس هیچکس نژادپرست نیست.
منتها این راه ناگزیر نبود و نیست. آدمهایی ترجیح میدهند از این زبانِ بیمعنا و شلخته فاصله بگیرند و احساسات را سنجیده به کار بَرَند. شرافت و انسانیتِ دیگری را با یک اظهار نظرش سلب نکنند و برای متجاوز، زورگو یا جنایتکار مصونیتِ عاطفی و اجتماعی نسازند.
کیفیتها درجاتی دارند و سقوطِ ارزشهای انسانی، همچون پرورشِ آنها، مراتبی دارد که قدمبهقدم طی میشود. به همان ترتیب که رشد و صعود قطعی و همیشگی نیست و میتواند متوقف شود، از شتابِ سقوط هم میتوان کاست و به انسان فرصت بازنگری در کارِ خویش داد.
علی صدر
مهرماه ۱۴۰۲
تصویر: خودنگارهی پیکاسو – سال ۱۹۰۱


بیان دیدگاه