ادگار آلن پو زمانی سرود "سالها عشقورزیدن به آنی از نفرت فراموش میشود". داستان فیلمِ آناتومیِ یک سقوط، رویهمرفته، قراردادنِ یک رمانس روی میز تشریح است. تجسم ذرهذره ناپدیدشدنِ یک کُل با پرداختن به جزئیاتاش. تحلیلرفتنِ یک رابطهی عاشقانه وقتی لحظهلحظههایش آشکار و شکافته شوند. رنگباختنِ خاطراتِ سالهایی رمانتیک در اثر یک سقوطِ ناگهانی.
از نمایی دور، زندگیِ زوجی نویسنده با تنها پسرشان در خانهای کوهستانی جایی در فرانسه تصویری رویایی و رمانتیک است. مرگِ ناگهانی مرد، ذرهبینها را به کار میاندازد، زن متهم اصلی است و کالبدشکافیِ زندگی مشترکشان به قصد اثبات اتهامِ قتل از یکسو و دفاع از بیگناهیِ خویش از سویی دیگر، به فروپاشیِ تمام چیزهایی میانجامد که در نمای دور، فریبنده و دلخواه بودند. یک تریلر موفق و پرکشش با دیالوگهایی به غایت دقیق، سنجیده و شفاف که نمی توانند تا به انتها از ابهامِ رویداد اصلی بکاهند. درست همچون خودِ زندگی که جزء به جزئش روشن اما در کلیت همچون تابلویی سورئال درکناشدنیست. سندرا هولر -که بازیِ درخشاناش در نقشِ اول، بخشی مهم از تاثیرگذاریِ فیلم است- در مصاحبهها گفت که از کارگردان پرسیده آیا شخصیتِ سندرا بهراستی مرتکب جنایت شده؟ و او -با طفرهرفتن- پاسخ داده خودش هم نمیداند. ما نیز هرگز نمیفهمیم.
اما ورایِ این داستانِ مهیج و دقیق، شخصیت سندرا در نظرم برجستهترین خصوصیت فیلم-داستان است. زنی -به لحاظِ روانشناختی- متفاوت از کلیشههای رایج. زنانی که بلافاصله میشکنند، عواطفِ غلوشده دارند، از درکِ منطقِ خونسردِ امور عاجزند، کلافه میشوند و در اولین واکنش به تنگناها و فشارها زمین و زمان را به هم گره میزنند با یکایکِ تجربههای روزمرهی ما منطبق نیستند اما در فیلمها و داستانها غالبا اینگونه تصویر میشوند تا اوضاع مطابق میل و ذائقهی عمومی پیش برود. در این فیلم اما، سندرا فُرمی دیگر از زنبودن را مجسم میکند: از اتهامِ قتل جا میخورد اما محکم و منضبط از ادعای بیگناهیِ خویش دفاع میکند. بیجهت و از سرِ ناتوانی و دستپاچگی نمیخندد. در واکنش به هر ضربه نمیگرید. روالِ منطقی دادگاه را میپذیرد و با صبوری و متانت با آن روبهرو میشود. از قربانیشدن استقبال نمیکند، و اگرچه با تاسف اما به قصد نجاتِ خود، تن به ویرانیِ همان زندگیای میدهد که برای ساختن و حفظاش تلاش کردهبود.
در نهایت نمیبازد اگرچه پیروز هم نمیشود. از فاششدنِ آنچه هست و آنچه پیشتر کرده شرمگین نیست اگرچه به آن افتخار هم نمیکند. مادر است و نگران اما نه آسیبپذیر، نگونبخت و ضعیف. مغرور است اما نه طلبکار. معصوم نیست، اگرچه گناهکار هم به نظر نمیآید.
برای توصیفِ آنچه دقیقه به دقیقه در فیلم میگذرد هیچ لغتی بهتر از "آناتومی" نمیتوانست برگزیده شود. انهدام یک چیزِ واحد. جداکردن و تکهتکهکردنِ اجزائش تا بتوان فهمید یک به یک چیستند و نقششان چه بوده. و آنچه در انتها باقی میماند ذرههاییست ناپیوسته. گسسته. پراکنده. تکههایی که هیچیک بیانگر و تصویرگرِ آنچیزی نیست که پیشتر بودند.
سندرا جایی در دادگاه میگوید زندگی مشترک شبیه به تابلوئی موزائیک است که هیچیک از آن تک کاشیهایش نمایانگر تصویرِ کلیِ تابلو نیستند و اینچنین به روندِ آناتومیِ سقوط اعتراض میکند. سقوطی که در دو معنا به کار رفته: هم سقوطی فیزیکی از طبقهی بالا و هم سقوطِ استعاری و تمام عیارِ یک زندگی و آدمهایش.
علی صدر
دیماه ۱۴۰۲


بیان دیدگاه