در پیشگفتارها چه مینویسند؟
در طول تاریخِ مکتوبات برای متنِ گاهی مختصر و گاه مفصلی که پیش از آغازِ کتاب گنجانده میشود عباراتِ مختلفی مصطلح شده است. خط مرز میانِ آن اصطلاحات -مثل بسیاری مفاهیم قراردادی- آنچنان که انتظار میرود بارز و تشخیصدادنی نیست و به تکهمتنها نمیشود با قطعیت برچسب زد و بدونِ اختلافنظر طبقهبندی کرد. با این حال، در زبان انگلیسی تلاش شده تعاریفی پیشنهاد و مختصاتِ برخی از پرکاربردترینهاشان معین شود. اصطلاحاتی همچون Foreword ، Preface و Introduction از آن دستهاند.
داریوش آشوری -مترجم و محقق معاصر- در کتاب فرهنگ علوم انسانی برای این اصطلاحات ادبی برابرهای متفاوتی پیشنهاد داده است. برای Foreword برابرِ پیشسخن، برایPreface معادلِ پیشگفتار و در نهایت برای Introduction درآمد. اما برخی معادلها در برابر دیگری هم تکرار شدهاند که به این معنیست اگر این معادلها را معیار بگیریم، به عنوان مثال، پیشگفتار هم میتواند جایگزین Introduction شده باشد و هم Preface .
در عرفِ زبانِ انگلیسی Foreword یا به قول آشوری پیشسخن، متن مختصریست که آدمی غیر از مولف یا مترجم مینویسد و تلاش میکند در آن فرصت محدود بگوید چرا باید به خودمان زحمت داده کتاب پیشِ رو را بخوانیم. غالبا انتظار میرود نویسندهی آن چند خط، خودش در موضوعِ کتاب و به اصطلاح فیلد یا حوزهی مربوطه صاحبنظر باشد و از نظر شهرت و اعتبار، اگرنه بیشتر، دستکم همسطحِ نویسنده یا مترجم قرار گیرد. فرض بر این است که نامِ و اعتبار، و چندخط توضیحاش در قالبForeword شکلی از توصیه قلمداد شود به جامعهی مخاطبان که "اینجانب تضمین میدهم کتابِ پیشِ رو ارزشِ صرفکردنِ پول و وقت را دارد".
از آن طرف Preface یا همان پیشگفتار، متنِ مفصلتریست به قلمِ خود مولف، غالبا به این مضمون که کتاب چرا، چگونه و بر اساسِ چه رشتهوقایع و افکاری شکل گرفته و مبدل شده است به چیزی که اکنون در برابر چشم ماست. نوعی تاریخچهی پیدایش. این قبیل پیشگفتارها بالقوه خواندنی و سرگرمکنندهاند مگر آنکه مولف حرف چندان یا قلمِ درخشانی نداشته باشد. ماهیتا فرصتیست برای نویسنده که از خودش بگوید یا از سرگذشتی که به نوشتنِ آن کتاب ختم شده. شرحی بر ذهنیات و رویدادهایی که رفتهرفته در کنار هم به خَلق یا کشفی انجامیده که اکنون یا موضوعِ کتاب است یا بهانهی نوشتنِ آن یا زمینهی پیدایشاش.
در همین زمینه، اصطلاح کمتر رایجِ دیگر Prologue است که مطابق با همان فرهنگ علوم انسانی، قابلِ ترجمه به معادلهایی نظیرِ درآمد، سرگفتار و باز همان پیشگفتار است. پرولوگ عموما در ابتدای آثار داستانی و نمایشی نوشته میشود. ریشه از کلمهای یونانی گرفته و ابداعاش را به اوریپید یا یوریپیدس -نمایشنامهنویس مشهور یونان باستان- نسبت دادهاند. کارکردِ آن بیش از هرچیز، دادنِ سرنخی از پیشزمینهی داستان یا تصویری کلی از گذشتهی شخصیتها یا وقایعیست که در داستان گفته نمیشوند اما دانستنشان به فهم قضایا و چگونگی و چراییِ ماجراها کمک میکند. نویسنده به کمک پرولوگِ مختصرش توضیح میدهد چرا کار به لحظه و جایی کشیده که داستان، از آن آغاز میشود.
و در نهایت Introduction یا همان متنی که در فارسی درآمد، پیشگفتار یا مقدمه خوانده میشود. این گونه از متن، همان الگوی آشنا و کلاسیکِ مقدمهنویسیست. به همان اندازه که آشناست، مشهور است که خوانده هم نمیشود. رفتاری متدوال در کتابخوانی که به ندرت کسی از آن احساسِ شرمندگی میکند. نوعی بی اعتناییِ مطلق به ده، بیست و گاه پنجاه صفحه مطلب به قلمِ مترجم یا مولف، و رفتنِ یکراست به فصلِ اول. واقعیت آن است که بیش از تمامِ انواعِ دیگر، Introduction به اصل بحث کتاب مربوط است یا دستکم قرار است اینگونه باشد. گاه برای توضیحِ برخی مفاهیم پیچیده که بعدتر میآیند، گاه برای دادنِ پیشزمینهای تاریخی و گاه حتی برای مخالفت با برخی جنبهها یا استدلالهای متن کتاب.
نکتهی کلیدی اینجاست که مفاهیم بالا در زبان فارسی یکسره و در عموم مواقع -و نه البته در تمام موارد- با عنوانِ "مقدمه" نوشته و خوانده شدهاند، اصطلاحی که بعد از راهافتادنِ موجِ فارسینویسی با برابرهایی نظیر پیشگفتار یا پیشدرآمد جایگزینِ شدند بدونِ آنکه تلاش شود در این مسیر، تمایزی میانِ انواع آن ترمهای ادبی رعایت شود. در نتیجه در فارسی ممکن است به هر شکلی از متنِ ابتداییِ کتاب به طور دلبخواه پیشگفتار / پیشدرآمد / پیشسخن / درآمد و غیره بگویند.
علی اصغر حکمت -ادیب، سیاستمدار و موسس و اولین ریاست دانشگاه تهران- در ابتدای کتابی که ترکیبی از ترجمه و تالیف و تفسیر بود و در آن به مقایسهی رومئو و ژولیت شکسپیر با لیلی و مجنون نظامی پرداخت مطلبی نوشته با عنوانِ متفاوتِ "سرآغاز". بسیار شبیه به گونهای که پیشتر تحت عنوانِ Preface شرحاش داده شد. حکمت مینویسد: "در اواسط سال ۱۳۱۷ که از خدمت دیوان فراغتی روی داد، و خاطر را در فضای روحافزای شیراز آرامشی حاصل گردید، بر آن سر شد که دنبالهی ترجمههای قطعات شکسپیر را از نو در پیش گیرد و در این خدمت ادبی که چند سالی متوقف مانده و مشاغل دولتی مانع از انجام آن بود گامی بردارد…".


علی اصغر حکمت (راست) – از نسخههای اولیهی رومئو و ژولیت چاپ ۱۵۹۹ (چپ)
عبارتِ پیشنهادیِ حکمت با نامِ "سرآغاز" با طعمِ ادبیِ مخصوصاش حتما مناسب چنان کتابی بود اما بیش از آنکه برابرِ مناسبی برای preface در نظر گرفته شود، چهبسا با پرولوگ تناسب دارد و جالبیِ ماجرا آنجا بیشتر میشود که به یادآوریم رومئو و ژولیت شکسپیر مشهور است به داشتنِ یکی از برجستهترین پرولوگهای تاریخ ادبیات جهان، آنجا که نویسنده و شاعر بزرگ نوشت: "در ورونای زیبا، جایی که ما صحنه را آراستهایم، کینهی دیرینِ دو خانواده، هر دو همسان در شان و منزلت، به طغیانی تازه مبدل میشد، جایی که در آن خونِ مردمان دستانِ مردمان را ناپاک میکند."
در نمونهی جالبِ توجه و شاید تاملبرانگیزِ دیگری، دو مترجم نامآشنا و برجسته – مصطفی رحیمی و ابوالحسن نجفی- در ابتدای کتاب ادبیات چیست؟ نوشته ژانپل سارتر مطلب نسبتا مفصلی در سی و سهچهار صفحه نوشتند و تلاش کردند شرحی از زندگی، طرزفکر و دیدگاههای فیلسوفِ -در حد سلبریتی مشهورِ فرانسوی- به دست دهند تا مخاطب بخت بیشتری برای درکِ ادعاهای بعدی، در آن کتاب پرسرو صدا را بیابد. آن مطلبِ نسبتا طولانی (و در بخشهایی فنی و دشوار برای خواننده ناآشنا با ترمهای فلسفی)، هیچ عنوان مشخصی ندارد در حالیکه بنابرتعریف نمونهی واضح یک Introduction (مقدمه- پیشگفتار) است. در پی آن، یادداشتِ بسیار مختصری میآید با عنوان "مقدمهی نویسنده". متنی عجیب با لحنی پرخاشگرانه که مناسبِ هرچیزیست مگر کتابی تئوریک که قرار است به پرسشی بزرگ پاسخ دهد. با چندین و چند متلک و خط و نشان کشیدن آغاز میشود و با ادعایی بزرگ به انتها میرسد. حیرتآور اینکه، آن تکهمتن، در نسخهی اصلیِ گالیمار بدون هیچ عنوانی منتشر شد. در نتیجه برای خوانندهی فارسیزبان، یک متن سی و سه صفحهایِ نظری و غامض مقدمه نیست و سهچهار پاراگرافِ طلبکارانه و عصبی به همراه ادعایی غلوآمیز میتواند مقدمه باشد.


جلدِ چاپ هفتم (راست) – ژان پل سارتر (چپ)
اشارهای به مقدمهی برتراندراسل بر رسالهی منطقی-فلسفی ویتگنشتاین هم خالی از لطف نیست؛ یکی از مشهورترین نمونهها در تاریخ کتابت. شواهد نشان میدهد هیچ ناشری علاقهای به چاپ اثر فیلسوفِ جوان نداشت و نویسنده در نامهی به راسل از کمپ اسرای جنگی در ایتالیا، با لحنی کمابیش ناامید و گلهمند نوشت "یادت است همیشه اصرار داشتی چیزی منتشر کنم؟ حالا که میخواهم، شدنی نیست". درخواست دیداری میکند که در آن مقرر میشود راسل برای آن رساله مقدمهای بنویسد. ویتگنشتان بعدتر با خوشبینی نوشت راسل آن رساله را میفهمد، میتواند نکات غامضاش را تشریح کند و نامِ شناختهشدهی او هم ریسکِ انتشارش را برای ناشران از میان خواهد برد. انتظار متنی داشت مرکب از Introduction، Preface و کمی هم Foreword . آن خوشبینی البته با خواندناش یکسره نابود شد.
راسل -به اصطلاحِ رایج- همیشه هوای ویتگنشتاین را داشت و مشوق و حامیاش بود اما در آن مقدمه بیش از آنکه در آن نقشِ همیشگیِ یک پشتیبان یا همکار باشد با صراحت دست به نقد همهجانبهی متن زد. همان ابتدا نوشت که چه ادعاهای کتاب درست باشد چه نباشد، آن رساله شایستهی نهایت توجه است. بعید است تردیدِ نهفته در همان خطوط آغازین دربارهی صحتِ گزارههای پیشِ رو به مذاقِ نویسنده خوش آمده باشد. در هر حال به تحلیل برخی نکاتِ کلیدی در نظریهی ویتگنشتاین پرداخت و در انتها نوشت "نتوانستم در باب درستیِ این نظریه اطمینانی به دست آورم". ویتگنشتاین شاید آدمی زودرنج بود اما خواندنِ این جمله در پیشگفتارِ کتابی که برای نویسندهاش در آن زمان همهچیز بود، میتوانست دردناک باشد. میانشان دلخوری پیشآمد و ویتگنشتاین مدعی شد راسل در بابِ حرفهای او و استدلالاتِ کتاب دچار سوبرداشت شده. ادعایی که درستیاش از نادرستیاش خطرناکتر بود چون اگر فرض میکردند یکی از روشنترین و تیزبینترین ذهنهای آن زمانِ دنیا نتوانسته متنی را که بر آن مقدمه نوشته به درستی بفهمد، تکلیفِ خوانندگانی که قرار بود با خرید و خواندن کتاب موفقیت آن را تضمین کنند روشن میشد.
شکلگرفتنِ این یادداشت به بهانهی نشستی بود با محوریت پیشگفتارنویسی. به نظر میآید بهرغمِ تاریخچهی قابلتوجه پیشگفتارنویسی در زبان فارسی و فهرست عظیمِ ترجمهها، تنوعی که در زبان انگلیسی برای اینگونه از متنِ ابتداییِ کتاب به رسمیت شناختهشده نه هرگز در زبانِ ما شکل گرفت و نه از جایی وارد شد. مسئله اینجاست که بیتوجهی به این تفاوتها و کاربرد نابهجا و نامناسبشان تنها به ضررِ خواننده نیست، به کار و کوششِ نویسنده و مترجم و ناشر هم لطمه میزند. استفاده از یک اصطلاح برای چند مفهوم، به مرورِ زمان به تقلیلدادنِ مجموعهای متنوع به "یک چیز" میانجامد؛ برخی ممکن است نتیجه بگیرند همان یک چیز هم زیادیست.
هر نسل از کتابخوانها ممکن است خواستارِ ترجمه یا تفسیری تازه از کتابهای کلاسیک باشند، آن نسخههای تازه نیازمندِ شرحِ دلایلِ پیدایش و اهمیتِ وجودیشان، و مهمتر ازهمه، تفاوتشان با نسخههای پیشیناند. شرحی مختصر بر تِرمهای به کاررفته در کتابی علمی، فنی یا فلسفی به خواننده توجه میدهد آن اصطلاحات را در چه بستری بخواند و تفاوتشان با معانیِ متداول و روزمره یا پیشین در چیست. توصیفِ رویدادهای تاریخی و پیشینهی اجتماعی یا شخصیِ برخی آدمها برای فهمِ یک رمان یا نمایشنامه ضروریست. گاه چند پاراگراف توصیهی یک نامِ معتبر انگیزهایست برای اثری تازه از آدمی ناشناخته که بدونِ آن مطرود میمانَد.
جاانداختنِ این تنوع کوششی دستهجمعیست و صرفِ داشتنِ معادل در فرهنگِ لغت نتیجهی ملموسی نخواهد داشت؛ اگرچه نقطهی آغاز آن است. نویسندگان و مترجمان با بهکارگیریِ مستمر در نوشتناش مهارت مییابند، خواننده به مرور آموزش میبیند از هر تکهمتن و عنوان چه انتظاری داشته باشد و ناشر در نهایت کتابی با کیفیتتر روانهی باز میکند. پیشگفتارِ پرملات و خوشخوان در جاانداختن یک موضوع و علاقهمندکردنِ خوانندگان به آن میتواند به اندازهی خود کتاب تاثیرگذار باشد.
علی صدر
اسفندماه ۱۴۰۲


بیان دیدگاه