صادق هدایت که به قولِ خودش موجودی بود فحش‌مند می‌گفت "اگر فحش نباشد ، آدم دق می‌کند". چه سرحال بود و چه دمغ و چه در داستان و چه در نامه و تقدیم‌نامچه، در استفاده از بدوبیراه هیچ کم نمی‌گذاشت. در علویه‌خانم چنان دست‌ودل‌باز بود که کسانی چون شاملو بعدها گفتند متحیرند این‌همه فحش را از کجا جمع‌آوری کرده. زبانِ مخصوصِ خودش را یافت و تقلید از او چیزِ مسخره‌ای خواهد شد. بیان‌اش حتی در ناسزاگفتن امضای خودش را دارد، به دل می‌نشیند حتی وقتی خودِ ما تلویحا مخاطبِ آن ضرباتِ چپ و راستِ کلامی هستیم. 

اگرچه چندان به عقاید دیگران اهمیت نمی‌داد، چه‌بسا خوشحال می‌شد اگر می‌ماند و به انبوهی از تحقیقاتِ روان‌شناسی برمی‌خورد که نشان می‌دهند ناسزاگفتن خواصِ مطلوبی دارد و رویهم‌رفته به آرامش و سلامتِ ذهن و روان کمک می‌کند؛ نه در تمامِ موارد، و البته به شرطی که به تناسب و قاعده باشد. مارک تواین نوشت: "عصبانی شدی تا چهار بشمار، اگر خیلی عصبانی شدی، فحش بده."

ماجرا از این قرار است که فحش‌دادن عادتی‌ست مشاهده شده در عمومِ فرهنگ‌ها و زبان‌ها. تحقیقاتِ فراوانِ عصب‌شناسی نشان می‌دهد از نظرِ عاطفی نیرومند‌ترین شکلِ استفاده از زبان است به این معنا که در هیچ شکلِ دیگری، تا این اندازه بخش‌های مربوط به عواطفِ مغز درگیر نیستند. از نظر روان‌شناسی فرضیاتی جدی مطرح شده که در کوتاه‌مدت و در مواردِ نه چندان حاد، به انعطافِ احساسات و عواطف، تواناییِ مقابله با موقعیت‌های دشوار به‌خصوص وقتی کنترلی بر آن‌ها نداریم، و حتی اضطراب و افسردگیِ خفیف کمک می‌کند. حتی اعتقاد بر این است که در بیشتر موارد به کاهشِ درد هم می‌انجامد به شرطی که فرد بددهنی نباشیم، یعنی ناسزاگفتن عادتِ زبانی و روزمره نباشد.

از این فرضیاتِ علمی بگذریم، فحش‌دادن، فقط آن‌چنان که هدایت گفت، به قصدِ خودداری از دق‌کردن نیست. گاهی تاکیدی‌ست بر شدتِ اطمینانِ ما از یک عقیده و یا بی‌اعتبار‌یِ عقیده‌ای دیگر؛ و گاه موثرترین و کوتاه‌ترین راه برای تحقیرِ دیگری. در عادتی نادرست در فرهنگ ما در بسیاری موارد پای زنانِ خانواده‌ی طرفِ مقابل به میان می‌آید بدونِ آن‌که دقت کنیم چنین کاری غیر از آن‌که نشان از عقب‌ماندگیِ فرهنگی و نوعی تفکرِ لاتی و مردسالارانه و غیرتی‌ست، تنوع و گستردگی مفاهیمِ قابلِ انتقال در ناسزاگویی را محدود می‌کند به چندفقره مشغولیاتِ جنسیِ سطحِ پایین که ارتباطِ مستقیمی به فردِ مقابل و افکارش هم ندارند.

ضمنا، فحش و ناسزا، برای موثر بودن -هم‌چون هر بیانِ دیگری- لازم است دقیق و متناسب باشد. فحش به واقع صفتی را برجسته می‌کند، صفات، کیفیات امور را تعیین می‌کنند و کیفیت‌ها -بنا بر قاعده- درجاتی دارند. همین‌طور بی‌مهابا در نخستین برخورد به سراغِ آخرین درجات رفتن نشانه‌ی شلختگی و پرت‌بودنِ سخن‌گوست. 

از آن مهم‌تر بی‌دقتی در انتخابِ فحش است. بد نیست در میانِ این‌همه ولخرجی و آزادی در انتخابِ صدها و هزارها ترکیبِ موجود یا ابداعاتِ ممکن، کمی حوصله به خرج دهیم و دست‌کم حرفِ طرفِ مقابل را تا انتها بخوانیم یا گوش کنیم و بعد متناسب با آن از گنجینه‌ی وسیع‌مان موردی متناسب پرتاب کنیم. چه فایده اگر به طرف چیزی بگوییم که به خودش نگیرد یا به او مربوط نشود؟

از نقطه‌نظرِ شخصی چنین عادتی ندارم؛ در نوشتار مطلقا. با این‌حال، در مواقعی که مخاطب‌اش بودم از کوره در نرفتم. اهمیتی نمی‌دهم طرفِ مقابل چه اندازه عصبانی یا خشنود است، برایم بیش‌تر مهم است حرف‌اش چیست. فحش‌ها بیشتر آشکارکننده‌ی ذهنیت و شخصیتِ گوینده‌اند تا چیزهایی درباره‌ی مخاطبان‌شان.

 

علی صدر     

اردیبهشت ۱۴۰۳