مقاله‌ای مختصر در نیویورک‌تایمز درباره‌ی مشکل تازه‌ای‌ست که دست‌کم از یک جهت بحث داغ این روزهای دنیاست. در کنارِ مخلوقاتِ هیجان‌انگیزی که هر آن از دهانِ این "رع"ِ (Ra) جهانِ امروز (به اصطلاح هوشِ مصنوعی) خارج می‌شود، یکی هم نویسندگی‌ست. ماجرا از این قرار است که نویسنده‌ی یادداشت متوجه شده کتاب‌هایی با موضوع زندگی‌نامه (بیوگرافی) به سرعت پس از مرگِ چهره‌های مشهور در سایت آمازون سربرآورده و به فروش می‌رسند، گاهی همان روزِ درگذشتِ متوفی. نوشته بلافاصله پس از مرگِ ادیتور ارشد نیویورک‌تایمز زندگی‌نامه‌هایی درباره‌اش منتشر شد که ادعا می‌کردند او سیگاریِ قهاری بود که مهارت‌هایش را در قاهره آموخته و زمانی در ویتنام روزنامه‌نگاری و از آن‌جا گزارش تهیه می‌کرد. مسئله اینجاست که ظاهرا هیچ‌کدام این‌ها واقعیت نداشته و یکسره مهمل‌اند. 

اسکار وایلد زمانی گفته بود "زندگی‌نامه، به مردن وحشتی مضاعف می‌دهد". پیشتر فقط نگران بودیم آدم‌ها چه‌چیزها که پشتِ سرِ مرده نگویند، حالا هوشِ مصنوعی هم به آن افزوده شد. در نمونه‌ای جالب‌تر بلافاصله پس از مرگِ توبی کیث -ستاره‌ی محبوب آمریکاییِ سبک کانتری- زندگی‌نامه‌ای از او منتشر شد که ابتدایش آمده "نویسنده و ناشر در خصوص درستی و کامل‌بودنِ محتویات این اثر ضمانتی نمی‌دهند" و از آن عجیب‌تر: "هر شباهتی با آدم‌های واقعی اتفاقی‌ست". 

ادعای بالا بیش‌تر از آن‌که کمیک باشد، هجو است. منتها پولی که از هجوبودن می‌شود به دست آورد کماکان پول است و نویسنده هم چندان نگرانِ بدنامی در نتیجه‌ی عملی هجو نیست چون چنین کسی اصلا وجود خارجی ندارد. نام‌هایی که به جای نویسنده‌ی این زندگی‌نامه‌های فوری مکتوب می‌شوند یا به کل ساختگی‌اند یا هم‌چون یک نمونه که در یادداشت آمده مربوط به آدمی‌ست که مرگ‌اش چند سال پیش از انتشارِ کتاب (و البته وفاتِ سوژه‌ی آن) ثبت شده است. یعنی چَرندی دیگر. یادداشت اضافه می‌کند آن به اصطلاح کتاب‌ها، علاوه بر اطلاعاتِ مغشوش و نادرست، آشکارا تولیدِ پلتفرم‌های هوش مصنوعی‌اند و نظر خوانندگانی که پول برایش صرف کرده‌اند به طور گسترده منفی‌ست.

به این بحثِ فنی که چرا، تا به امروز، نسخه‌های مختلفِ هوش مصنوعی (یعنی همان مدل‌های زبانی) از خودشان حرف درمی‌آورند و یا این‌قدر در تشخیص درست از نادرست ضعیف‌اند، وارد نمی‌شویم. بگذارید فرض کنیم نسخه‌ی بعدی و ارتقا یافته‌ بتواند فقط اطلاعات موثق را در متن بگنجاند و نامِ همان اپراتوری که موضوع (یعنی نام متوفی) را تایپ و دکمه‌ی generate را فشار داده به عنوان نویسنده در کنار نسخه (ورژنِ) برنامه‌ی کتاب‌ساز، ثبت شود. محصول کار چه اندازه زندگی‌نامه یا همان بیوگرافی در معنایی‌ست که ما می‌شناسیم؟

پاسخ به پرسشِ بالا تاحدودی به طرزِفکر و سلیقه‌ی آدم‌ها درباره‌ی تکنولوژی از یک‌سو و ادبیات از سویی دیگر بستگی دارد. ناگفته نماند ناشرانی ممکن است ترجیح بدهند به جای سروکله زدن با مترجمِ غُر غُرو و پرمدعا یا کشیدنِ نازِ نویسنده‌ی صاحب‌نام برای چندین و چند ماه، یک اپراتور استخدام کنند که بداند چگونه با واردکردنِ چند عبارت و کلیک بر یک دکمه، ظرفِ چنددقیقه متنی دویست-سی‌صد صفحه‌ای تولید کرده و با ایمیل برای چاپخانه ارسال کند.

کسانی که در زندگی‌نامه‌نویسی خبره‌اند اعتقاد دارند نوشتنِ زندگی‌نامه به مهارتی متفاوت نیاز دارد و این‌گونه نیست که هرکس نوشتن بلد باشد زندگی‌نامه‌نویس خواهد شد و یا وقتی کسی را بشناسیم می‌توانیم درباره‌اش بیوگرافی بنویسیم. زندگی‌نگار، حینِ کلنجاررفتن با سوژه‌اش، به دریافت و شناختی می‌رسد و آن نگاه تعیین می‌کند بر چه‌چیزهایی متمرکز شود، از چه وقایعی با سرعت عبور کند و چه حدسیات و شایعاتی را به تفصیل شرح دهد. واقعیت این است که همه‌ی اتفاقاتِ واقعی و دقیقِ یک زندگی مساوی با یک زندگی‌نامه نیست. این ژانر، وجهی ادبی-دراماتیک دارد که به اندازه آن اطلاعاتِ جسته‌گریخته اهمیت دارند. مرورِ شکست‌ها و آرزوها و آنچه محقق نشده گاه از آنچه رخ‌داده یا به دست آمده مهم‌ترند. با این پیش‌فرض، کسانی نتیجه خواهند گرفت با کنارِ هم قراردادنِ انبوهی از اطلاعات نمی‌توان زندگی‌نامه "تولید کرد".

از سویی دیگر، نسخه‌های مدل‌های زبانی در حال پیشرفت و دقیق‌تر شدن‌اند و برخی تولیدات‌شان به زحمت با کتاب‌هایی برآمده از زیر دستِ آدم‌ها تفاوت دارد. اگر بهترین نمونه‌هاشان از بدترین نمونه‌های قلمیِ آدم‌ها یک پله بهتر باشد، می‌شود نتیجه گرفت در مسیر موردِ نظرِ خالقانِ آنند و منطقی‌ست انتظار داشته باشیم در آینده‌ای نزدیک کارِ نویسندگی بیخ پیدا کند و کاشف به عمل آید برنده‌ی نوبل ادبیات یا پولیتزر در واقع برنامه نویسِ نسخه‌ی تازه‌ی نرم‌افزارِ شرکتی مشهور در سیلیکون‌ ولی بوده است. می‌شود از این پیش‌بینی حسابی کلافه شد، چند فحشِ آبدار نثارِ تکنولوژی کرد و مدعی شد روحِ انسان و هنر و ادبیات رو به زوال است. عصبانیت که فروکش کرد ناچاریم بپذیریم سرنوشتی محتوم در برابرمان است و این اندازه خشم از دستِ فرانکشتاینی که خودمان ساخته‌ایم ممکن است از منظری تاریخی مضحک به نظر آید.

اما اشکالِ یادداشتِ نیویورک‌تایمز در این است که بیش از حد بر تمایز میانِ درستی-نادرستیِ وقایع متمرکز است. نویسندگانِ بیوگرافی‌ها هم بارها اطلاعات ناموثق را در کتاب‌های خود گنجانده‌اند؛ برخی به عمد و برخی از سرِ بی‌دقتی. مشکل بزرگی که بیخ گوشِ جامعه است به ابعادِ نجومیِ این تولیدات و البته قابلیت محدود ماندن‌شان -به‌رغم ادعای بی‌کرانگی‌شان- بازمی‌گردد.

می توان به سادگی تصور کرد این شیوه از تولید موردِ پسندِ دستگاه‌های متنوعِ سانسور باشد. "نسخه‌ی کتاب‌ساز X مجهز به آخرین بسته‌ی به‌روزشده‌ی فهرستِ بلندِ سانسورها": درباره‌ی چه موضوعاتی ننویس و چه وقایع و نام‌هایی مطلقا قدغن است‌. در یک ضرب، دوهزار کتابِ مختلف درباره‌ی متوفی، در رنگ‌ها و ابعادی متفاوت و سبک‌های رواییِ گوناگون برای ذائقه‌هایی مختلف. منتها همه حاوی مجموعه‌ی مشخصی از اطلاعات و البته فاقد رخدادها، نقل‌قول‌ها و افکاری معین. "تولیدِ واقعیت به جای کشفِ آن".

مدتی‌ست کسانی که فکر می‌کردند مسیر تمدن همیشه به سوی پیشرفت است-آن‌هم مطابقِ میلِ آن‌ها- شدیدا نگران شده‌اند. در عوض، دنیا فعلا به کامِ آن‌هایی پیش می‌رود که پیشترها نگرانِ تکنولوژی و پیامدهایش بودند. مردمِ ناظر نگران‌اند آن‌چه تابحال از ظرفِ پاندورا بیرون جهیده تازه نوکِ کوه یخ باشد و امیدوارند خدایانِ پیشرفت، پشیمان شده و فرمانِ عقب‌گرد، اگر نشد توقف و یا دست‌کم کاهشِ سرعت بدهند. پشیمانیِ انسان کمکی می‌کند؟ وودی آلن در کتاب آخرش نوشته "فهرستِ پشیمانی‌هایم چنان طولانی‌ست که بعید است جا برای یکی دیگر داشته باشد". 

 

 

 

علی صدر     

خردادماه ۱۴۰۳