تحقیقِ تازهای نشان میدهد مغزِ مورچهها در سنینِ مختلف بر اساس وظایفی که به عهده دارد (مثل مراقبت از لانه یا جمعآوری غذا) دچار تغییراتِ جدی در لوبِ آنتنال میشود. همزمان با بالارفتنِ سن و با تغییرِ ساختار-کارکردِ بخشی از مغز، حساسیتاش به برخی محرکهای بویایی -که اصلیترین شیوهی ارتباط در مورچههاست- بیشتر شود، و در نتیجه میتواند به خطرها واکنشِ سریعتر و جدیتری نشان دهد. بدونِ اشاره به فهرستِ بلندبالای اعداد هیجانانگیز برای حیرتزدهکردنِ خوانندگان، فقط کافیست در نظر بگیریم که به صورتِ میانگین مغز مورچه ۲۵۰هزار نورون دارد؛ در مقایسه با متوسطِ ۸۶میلیارد در انسان.
بیراه نیست اگر بگوییم یکی از فراگیرترین مُدهای زمانهی ما شبهعلم است. پیچیدنِ مجموعهای از مهملات در میانِ کاغذکادوی خوشرنگی که چند عبارتِ علمی با حروفِ درشت روی آن چاپ شده. این -به اصطلاح- ترِند قابلِ پیشبینی بود: مقبولیتِ اجتماعیِ پاسخِهایی تازه و سرراست و البته قابلِ ارزیابی به پرسشهایی که هزارها سال معطل و بیجواب مانده بودند، به کسانی توجه داد برای پیداکردنِ گوشهای بیشتر بهتر است زبانِ تازهای بیابند حتی اگر لازم نبینند در افکارِ کهنهشان تغییری دهند. نتیجه؟ پیش به سوی استفاده از مجموعه لغاتی نو و خوش آب و رنگ برای بیانِ همان چرندیاتِ پیشین.
مثلا سالها با استثمارِ لغتِ "انرژی" و دزدیدناش از علمِ فیزیک، کمابیش هر استفادهای می خواهند از آن میکنند. چیزیست شبیه غولِ چراغِ جادو، هروقت بخواهیم حاضر میشود و هرکاری بخواهیم انجام میدهد. بعد هم بیسروصدا و بدونِ توقعِ اضافی برمیگردد سر جایش تا وقتی مجددا به آن نیاز باشد. به رغمِ پدری که فیزیکدانها از خودشان در آوردهاند، اتفاقا وابستگیِ مشخصی هم به ماده ندارد و تابعِ هیچ فرمول و قاعدهای نیست. اساسا به هیچچیز وابسته نیست مگر به خواست و هوسِ ما؛ چیزی شبیه به خواصِ الکل و مستی در اشعارِ صوفیانه.
یکی دیگر از این لغاتِ بسیار محبوب و پرکاربرد هم نوروپلاستیسیتی (neuroplasticity)بود و هست. ترمی که به زبانِ ساده به قابلیتِ سیستم عصبی در تغییر یا تطبیقِ ساختار و کارکردِ خود با شرایطِ محیطی، صدمات یا تغییراتِ داخلیِ بدن اشاره دارد. به عکسِ تصورِ عمومی، این اصطلاح چندان تازه نیست و ردِ باور به آن و تحقیق دربارهاش حتی به قرن هجدهم هم میرسد. با اینحال، ویلیام جیمز اولین کسی بود که به طرزی آشکار در اواخر قرن نوزدهم بر پلاستیسیتی (انعطاف و شکلپذیری) در همین معنا و مفهومِ امروزیناش تاکید کرد. با این وجود، این ایده تا نیمهی دوم قرن بیستم و انفجار تحقیقاتِ مغزی جدی گرفته نشد. از آن به بعد، ناگهان رشدی تصاعدی یافت و امروز با جستجوی آن در ژورنالهای علمی به سادگی به بیش از دهها هزار مقاله برمیخوریم.
با مشهورشدنِ این مفهوم استفادهی عامیانه از آن هم با سرعت گسترش یافت: طرفدارانِ ایدهی "کافیست اراده کنیم تا هر چیزی مطابقِ میلمان تغییر کند" غیر از غولِ چراغِ جادویی با نام انرژی حالا مدعی بودند بفرما این هم یافتههای عصبشناسان: مغز هرطور بخواهیم تغییر میکند. سیستمِ مرکزیِ عصبی همچون کارتونِ بارباپاپا. در این معرکهگیریها، نوروپلاستیسیتی غالبا از معجزاتِ مغزِ انسان دانسته میشود؛ همان هوموساپینسِ دوستداشتنی و باهوشِ خودمان که فقط کافیست اراده کند. با یافتن و مطالعهی صدها نمونه از آن در حیوانات و آشکارشدنِ محدودیتها، کمی از آن بادِ اولیه خوابید؛ حالا هم نوبت به حشرات رسید.
کلهی مورچه، جدای از انتساب به نوعی از چایِ که از نظرِ طعم و مزه و اعتبار همواره میانِ طرفدارانِ این نوشیدنی موضوع بحث و مناقشه بوده و البته کلهپاچهاش که در فولکلورِ چربیپسندِ ما ایرانیها "هیچ" به حساب میآید، حالا میتواند امیدوار باشد رفتهرفته به یکی از الگوهای انعطاف در سیستم مرکزیِ عصبی تبدیل شده و برای خودش اعتبار و جایگاهی کسب کند. فقط هوموساپینسِ افادهای نیست که اراده میکند و میشود، مورچه هم بر اساسِ سنوسال و موقعیتِ شغلی از کلهی مختصر و مفیدش به شکلهای متفاوتی استفاده میکند.
کاور: طرحی از Ricard Solé
محقق اسپانیاییِ سیستمهای پیچیده – دانشگاه پمپئو در بارسلون
علی صدر
خردادماه ۱۴۰۳


بیان دیدگاه