در جملهای از کتاب گراهام گرین[۱] میخوانیم «هیچ داستانی آغاز یا پایان ندارد: ما به دلخواه لحظهای از یک زندگی را انتخاب میکنیم و از آنجا به گذشته یا آینده نگاه میکنیم.» یکی از نقلِ قولهای مشهورِ اورسن ولز هم میگوید داشتنِ پایانِ خوش[۲] تنها به این وابسته است که داستان را کجا تمام کنیم. زندگیِ واقعی چنین برداشتی را تایید میکند؛ فردای تلخترین روزِ زندگی، وضع کمی بهتر است و روزِ بعد از شیرینترین شبِ زندگی، ممکن است با سروصدای همسایه یا چکهکردنِ سقفِ آشپزخانه آنقدرها که انتظار میرود رویایی نباشد. عبارتی مشهور میگوید ما همیشه بدترین روز را برای خودکشی برمیگزینیم، به این معنای تلویحی که اگر بتوان آن شبِ تیره را تاب آورد چهبسا فردا کمی سبکبارتر باشیم. چه معجزهها که از دستِ یک خوابِ ساده برنمیآید؛ بیجهت نبود که شکسپیر به آن لقبِ «پرستارِ مهربانِ طبیعت» داد.
با اینحال خاصیتِ برجستهی هنر تقلیدِ دقیقِ واقعیت نیست، جاودانه کردنِ احساس و ادراکِ گذرای آدمیست تا برای ابد به همانشکلی که مقصودِ آفرینندهاش بوده بماند. که بتوان همیشه به آن بازگشت یا به آن ارجاع داد. فریاد در تابلوی مونک، لبخند در اثر داوینچی یا درماندگیِ نوازنده در کارِ پیکاسو تجسمِ لحظاتی زودگذر در زندگیاند که هرکس ممکن است گهگاه آنها را تجربه کند. اثرِ برجستهی هنری اما، به آن چیزِ فرار و گذرا، خصلتِ جاودانگی میدهد. بیزمان و بیمکاناش میکند تا برای هرکس و در هر زمان تجسمی از همان تجربهی ذهنی باشد که از سر گذرانده یا میگذراند. در زندگیِ واقعیست که هیچ چیز پایان نمییابد، چون هر واقعه از پسِ دیگری، یا در همان جهتِ قبل به پیش میرود یا در مسیری دیگر تغییر میکند؛ مرگ شاید تنها پایانِ قطعی برای چیزیست که زندگی مینامیم.
پایانِ خوش یا پایانِ دردناک، از قضا، خصلت هنرِ داستان است. ابدیکردنِ یک احساسِ شیرین یا تلخ است برای انسانهایی که به آن نقطه خواهند رسید یا بدان باز خواهند گشت، تا در آن لحظهی عجیب یا سهمگین خود را تنها ندانند. آن خطوطِ انتهایی که به «پایان» هویتی مشخص میدهند اگرچه واقعیتِ محض نیستند اما گوشهای غلوشده از واقعیتِ جهاناند؛ تکههایی که اینسو و آنسو به درجاتی مختلف همواره تکرار میشوند.
سطرهای انتهای داستانِ هومر و لَنگلی از ای.ال.دکتروف میتوانست هرجایی از زندگیِ آن دو برادر باشد اما انتخاب آن لحظهی بهخصوص با آن عبارتِ هولناکِ «برادرم کجاست؟» جاودانه کردنِ حسِ ترسناکِ از دستدادن، تنهاماندن و وانهادهشدن در تاریکی و سکوتِ مطلق بود.
پس شاید بتوان گفت همهی داستانها آغازی و پایانی دارند، درست همانجایی که نویسندهاش برمیگزیند؛ قطعیتِ آن آغاز و پایان متاثر از احساسیست که قرار است همچون یک تندیس جاودانه شود.
علی صدر
مردادماه ۱۴۰۳


بیان دیدگاه