نگاهی روان‌شناختی به نام و نام‌گذاری


سال‌ها پس از مرگِ نویسنده‌ی شهیرِ انگلیسی، کسانی کماکان کنجکاوند نام جرج و از آن مهم‌تر شهرتِ اُرول از کجا آمد و آدمی با نامِ اِریک بلر چرا چنان نامی برای خود انتخاب کرد؟ یک نظرِ جاافتاده این است که نخستین کتابِ او "محرومانِ پاریس و لندن" مایه‌ی مباهاتِ مولف نبود و نگران بود شاید چاپ و انتشارش اسبابِ سرافکندگی خانواده شود. در نتیجه تصمیم گرفت از نام مستعار استفاده کند. اما پرسش هم‌چنان پابرجاست: آن ترکیب از کجا آمد؟ 

یکی از زندگی‌نامه‌نویسانِ او معتقد است اُرول نام رودخانه‌ای در منطقه‌ی سافِک انگلستان است که اریک جوان به آن علاقه‌مند بود. زندگی‌نامه‌نویس دیگری مدعی شد نام دهکده‌ی کوچکی در کمبریج‌شایر است که اهمیت‌اش در نزدیکی به خانه‌ی محبوبِ سال‌های جوانیِ نویسنده بود. کسانی هم شایعه کرده‌اند نام اسبی بود که انتظار می‌رفته در مسابقه‌ای برنده باشد اما شکست می‌خورد؛ تصور می‌شود انتخابِ آن نام از سوی نویسنده‌ی تازه‌کار ناشی از نگاهِ طنز و تلخِ هم‌زمانِ او بوده به آن ماجرا و احتمالا خودِ زندگی.

در هر دوحال، می‌توان با قطعیت گفت که اکنون "جرج ارول" برَندِ مهم‌تری‌ست و شهرتِ جهانی‌اش به آن دهکده یا رودخانه چیزی فراتر از اهمیتی منطقه‌ای می‌بخشد و ممکن است آدم‌هایی را قانع کند به آن حوالی سفر کنند؛ آن اسبِ فرضی هم می‌تواند به جاودانه‌شدن در تاریخ خوش‌بین باشد. هر کدامِ این روایت‌ها صحت داشته باشند نتیجه این خواهد بود: برای گمنامی می‌توان نامِ ناشناخته‌ای را از جایی برداشت و بعدتر چنان معروف شد که به محلِ نامِ اولیه، هم افتخار بخشید و هم شهرت.

از نمونه‌های دیگرِ سبقتِ شهرت از نامِ انتخابی و معنا و مصداق‌اش، موردِ عجیبِ ساموئل لَنگهورن کلِمنس است که به ندرت به گوشِ کسی خورده در همان‌حال که نامِ هنری‌اش شهرتی عالم‌گیر یافت: مارک تواین. قایقران‌های رودخانه‌ی می‌سی‌سی‌پی (شغلی که زمانی ساموئل جوان هم به آن مشغول بود) دائما عمقِ رودخانه را اندازه می‌گرفتند تا برای عبور و مرور مناسب باشد. تواین (twain) فرمِ کهنِ لغتِ دو (two) بود و "Mark Twain" یعنی: اندازه‌گیر نشان می‌دهد عمق در این ناحیه دو فانتوم (واحد اندازه‌گیری عمق آب) است، و در نتیجه برای عبور ایمن به حساب می‌آید. در این‌باره که انتخابِ آن نام حقیقتا ایده‌ی خودش بود یا پس از مرگِ فردی با نامِ مستعارِ مشابه که گه‌گاه در روزنامه‌های محلی چیزهایی می‌نوشت آن را برگزید شایعاتی بسیاری منتشر شد اما درباره‌ی ریشه‌ی آن ترکیب، کسی تردید ندارد.

 

نام اما، پیش از آن‌که موضوعی اجتماعی، اعلانی عمومی هم‌چون تابلوی مغازه یا لوگوی رزومه باشد، مسئله‌ای شخصی‌ست و به طورِ معمول، اهمیت ذهنی و روانیِ عمیقی دارد. گوردون آلپورت –روان‌شناس و نظریه‌پردازِ فقید آمریکایی- معتقد بود "نام، مهم‌ترین و ماندگارترین تکیه‌گاهِ هویت ما در طولِ زندگی‌ست". و شاید از همین رو باشد که داوری بر مبنای نامِ افراد رفته‌رفته به یکی از پرمطالعه‌ترین موضوعاتِ روان‌شناسیِ عمومی مبدل شد. پس از هر واقعه یا نقطه‌عطفِ تاریخی و ملی، نام‌هایی از اعتبار می‌افتند و نام‌های دیگری پرطرفدار می‌شوند؛ فراز و فرودی که با زندگیِ دارندگانِ آن اسامی ارتباطی مستقیم می‌یابد. 

با این‌حال، اغلبِ مطالعات و پژوهش‌های پرسروصدایی که حولِ تاثیر نام بر سرنوشتِ آدم‌ها منتشر شده‌اند مورد تردیدِ جدی‌اند. که مثلا در میانِ مجرمان و بزهکاران نام‌های غیرمحبوب و نامتعارف بیشتر دیده می‌شود یا این اسامی در میانِ کسانی که از نظر روانی با اختلالاتی دست‌وپنجه نرم می‌کنند بیشتر است یا حتی نامِ فرد ممکن است او را بیشتر متمایل به سفر، انواع خاصی از شغل، مهاجرت یا حتی سکونت در مکان‌هایی مشخص کند. برداشتی سطحی و به اصطلاح "زرد" از این مطالعاتِ محدود، ممکن است آدم‌هایی را به این نتیجه برساند که فرد اگر اسمی دیگر داشت، سرنوشت متفاوتی می‌یافت. پس با انتخاب اسم‌های معین، می‌توان آینده‌ی کودکِ نوظهور را تاحدودی تعیین کرد.

واقعیت این است که اغلبِ این تحقیقات بر یک فرمولِ ثابت استوار است: برای چندصد یا چندهزارنفر تعدادی خلق‌وخو یا صفات فهرست می‌کنند و می‌پرسند میان این اسامی کدام‌شان شما را به یادِ کدام‌یک از صفات یا خلق‌وخوها می‌اندازد و نتیجه می‌گیرند الیزابت بیشتر از جِسی به عنوانِ فردی"صمیمی و شایسته" تجسم می‌شود. یا بررسی می‌کنند در مقایسه با مناطقِ دیگر چه تعداد آدم با نام ویرجینیا در ایالتی به همین اسم زندگی می‌کنند. در فهرستِ اسامی مجرمانِ زندانی یا قاتلانِ زنجیره‌ای هم می‌توان انتظار داشت چند اسم بیش از بقیه تکرار شده باشند. نتیجه‌ی این مطالعات همان‌اندازه بی‌خاصیت است که موضوع‌اش بی‌اهمیت؛ نه دانستن‌اش کمکی به چیزی می‌کند و نه بر مبنای آن می‌شود با تقریبی مطمئن نتیجه‌ای مفید گرفت. 

با این‌وجود، پدیده‌ها و رفتارهای عمومی و شایعی وجود دارند که انکارناپذیرند. مثلا، در اولین برخورد با افرادِ ناشناس، اسامیِ متعارف و محبوب تاثیرِ به مراتب بهتری بر شنونده می‌گذارند و قابلِ اعتمادتر تلقی می‌شوند تا اسامیِ نامانوس، کمتر شنیده شده و نامتعارف. یا در جوامع چندفرهنگی و در نتیجه‌ی وجود باورهایی درباره‌ی برخی اقوام، نژادها و ملیت‌ها، دارندگانِ اسامیِ منتسب به آن گروه‌های اقلیت، به طور پیش‌فرض، برخوردار از همان خصوصیات فرض می‌شوند؛ برخی از مشهورترین‌ها انتسابِ سطحِ تحصیلات پایین و جرایم بالا به اسامی لاتین، یا افزایشِ حساسیت به نام‌های عربی پس از وقایعِ سپتامبر ۲۰۰۱ بود.

 

از سویی باید توجه داشت اسامیِ افراد بیش از آن‌که چیزی درباره‌ی شخص بگوید، ارتباطِ مستقیم‌تری با سلیقه و ذهنیتِ کسی یا کسانی دارد که اسم را برگزیده‌اند. مثال مشهور‌ش تحقیقی بود که نشان می‌داد در سال‌های پیش از انقلاب پنجاه‌وهفت در ایران اسامی دینی و در سال‌های پس از آن، اسامی تاریخی و ملیِ ایرانی رشدی چشمگیر یافتند و این دو گرایشِ متضاد در بازه‌ی زمانیِ کوتاه را به خصوصیتِ ذاتی ایرانیان در مخالفتِ دائم با دم‌ودستگاه حاکم تلقی کردند. می‌توان با احتیاط نتیجه گرفت بیش از آن‌که خانواده‌ی "علی" را سنتی و والدینِ "کاوه" را مدرن فرض کنیم بهتر است انتخابِ آن اسامی را به کلافگی و بیزاریِ والدین‌شان از بالاسری‌ها و واکنش به حضورِ آن‌ها تعبیر کرد.

گرایشِ دیگری که سال‌های اخیر در انتخاب اسم دیده می‌شود بازهم نمونه‌ای‌ست از رابطه‌ی نام و ذهنیتِ انتخاب‌کنندگان. برگزیدنِ نام‌های به اصطلاح "تک" یا "خاص" بیش از آن‌که ارتباطی به آینده‌ی کودک یا تناسب‌اش با جهانِ امروز یا حتی راحتیِ بیان و نوشتن‌شان‌ داشته باشد بیشتر به دردِ زمانِ حالِ پدر و مادر می‌خورد و توجه و تحسینی که امیدوارند جلب کند. سال‌ها کسانی طعنه می‌زدند انتخاب اسامیِ هم‌وزن یا مشابه با حروف مشترک برای فرزندانِ یک خانواده (وحید و سعید و حمید، یا مینا و مونا) کارِ بی‌خاصیتی‌ست چون قرار نیست همه‌شان را با هم صدا زد. تنها امتیازش وضعیتی مشابه بحرِطویل‌خواندن بود وقتی فهرست اسامی بچه‌ها برای مهمانِ کنجکاو گفته می‌شد. با کوچک‌تر شدنِ خانواده‌ها و به‌خاطره‌پیوستنِ رفت‌وآمد با اقوامی متنوع و چندپشت آن‌سوتر، همین یک خاصیت هم رفته‌رفته کاربردش را از دست داد. 

مخالفانِ اسامیِ کمیاب معتقدند نامِ عجیب، فقط یک‌بار اسبابِ حیرت و گفتن "اوه، چه جالب" یا "وای، چه بامزه" می‌شود، از دفعات بعد راحت ادا کردن و سادگی در نوشتن امتیازِ مطلوب‌تری‌ست. و خطری بزرگ‌تر: در ممالکِ چندزبانه و چندفرهنگی که این‌روزها بیشتر و بیشتر می‌شود ممکن است مخفف شود یا به کل تغییر شکل دهد. ضمنا تحقیقاتی نشان می‌دهد نام و شهرت‌هایی با تلفظِ آسان‌تر، تاثیرِ مثبت‌تری بر دیگران دارد و گاه زمینه‌سازِ پیشرفتِ راحت‌ترِ فرد در گرفتنِ موقعیت‌های شغلیِ بالاتر خواهد شد. یک تحقیق هم نشان می‌داد حتی همین دلیلِ ساده (تلفظِ راحت‌تر در برابرِ دشواری در بیانِ نام یا شهرت) به آراء بیشتر در انتخابات هم کمک می‌کند.

در مقابل کسانی می‌گویند این یک لذت را بهتر است از والدین نگیریم و بگذاریم بر آن گرفتاریِ ناتمام هر نامی می‌خواهند بگذارند. اغلبِ آمارها نشان می‌دهد حدودِ نیمی از آدم‌ها رویهم‌رفته نام‌شان را یا دوست دارند یا خیلی دوست دارند و فقط ۱۰ تا ۱۵ درصد به شکلی از اسم‌شان راضی نیستند؛ پس بهتر است خیلی سخت نگیریم و انتخابِ نامِ کودک را موضوعی خصوصی و درون‌خانوادگی ببینیم.

 

انتخابِ نام از ارزش‌های فرهنگِ رایج هم تاثیر می‌گیرد؛ گاه مستقیم و گاه به شکلی ناخواسته یا ناخودآگاه. پژوهشی در ایالات متحده نشان داد در مناطقی که فرهنگ سنتی و مبتنی بر شرافت و غرور خانوادگی مسلط است، فرزندانِ مذکرِ بسیاری نام پدرِ خود را بر خویش دارند. به علاوه، فرهنگ‌های فردمحور بیشتر به سوی اسامی متفاوت و نامتعارف گرایش دارند و فرهنگ‌های جمعی بیشتر به سوی نام‌های متعارف و محبوب. گرفتنِ نام پسر از پدر عموما بسیار بیش از گرفتنِ نام دختر از مادر مرسوم بود و آماری عجیب نشان داد در میانِ اسامیِ دختران که از افراد خانواده برگرفته بودند سهم مادربزرگ‌ها به شکلی قابل‌توجه بیش از مادران بود. تنها جایی که نقشِ مادران برجسته بود در انتخابِ نام فرزندِ دختر است. این‌ها را احتمالا بشود تاریخ نامید؛ چیزهایی برای همیشه تغییر کرده‌اند یا در حالِ تغییرند.

از مشهورترین مواردی هم که یک نام، قربانیِ یک فرد و کارنامه‌ی او شد آدولف بود. تحقیقاتی نشان داد از ۴۶هزار آدولفی که در یک زمان مشخص در آلمان زندگی می‌کردند به تمامی یا در زمان جنگ به دنیا آمده بودند یا پیش از آن، به این معنا که انتخاب آن نام برای فرزند خویش به طور کامل متوقف شد بی‌آن‌که منعی قانونی داشته باشد؛ به همین ترتیب نامی مشابه در فرانسه و آدولفو در ایتالیایی. غافل‌گیرکننده‌ترین نمونه اما پیروزیِ فردی با نام آدولف هیتلر اونونا در انتخاباتِ محلی در کشوری آفریقایی در سال ۲۰۲۰ بود. شیفتگیِ پدرِ او به رهبر نازی‌ها آن‌هم از راه دور و پس از چنددهه، شایسته‌ی ثبت در گینس به عنوان "جانی‌فَنِ" برگزیده است. 

 

از جنبه‌های جالبِ دیگر نام و نام‌گذاری، علاقه‌ی انسان به اسم‌گذاشتن بر وسایل شخصی و اجسام بی‌جان است. زمانی آماری از شرکت‌های بیمه‌ی خودرو منتشر شد که نشان می‌داد در ایالات متحده حدود یک‌چهارم مردم روی ماشینِ خود نام گذاشته‌اند. کسانی با لپتاپ، دوچرخه یا گلدانِ خودشان هم رفتار مشابهی دارند؛ اسم‌گذاشتن روی سازِ موسیقی و عروسک در سطح بسیار وسیع‌تری محبوب و رایج است.

این مسئله دو جنبه دارد: چرا چنین می‌کنیم و پیامدش چیست؟ روان‌شناسان روی‌هم‌رفته معتقدند نام‌گذاشتن عموما نشان‌دادن حسِ تعلق و گاهی هم مالکیت است. از طرفی، با شخصی‌شدنِ وسیله و ایجاد نوعی احساسِ تعلقِ خاطر به آن وسیله یا چیز، نوعی ارتباط شکل می‌گیرد که با اسم‌دار شدن، بیان و ابرازش آسان‌تر می‌شود.

در همان‌حال، نام، آن وسیله را بیشتر به انسان شبیه می‌کند و در نتیجه راحت‌تر می‌توان برخی رویدادها را به رفتارِ انسان‌وار نسبت داد. جالب‌تر آن‌که تحقیقی نشان داد هرچه رویدادهای مرتبط با آن وسیله پیش‌بینی‌ناپذیرتر باشد، بیشتر محتمل است آن وسیله را انسان‌وار تصور کنیم. به زبانی دیگر، هرچقدر لپ‌تاپ، تلفن همراه، پیانو یا ماشین‌مان بیشتر بازی در بیاورد یا در لحظه‌ای که انتظار نداریم "رفتارِ" دیگری ازش سر بزند، بیشتر محتمل است آن را انسان‌وارتر تجسم کنیم. نام‌داشتن، هم این ارتباطِ پیچیده، صمیمی و گاه کلافه‌کننده را آسان‌تر می‌کند و هم به آن شکل، عمق و معنا می‌دهد؛ به یک‌معنا، ملموس‌ترش می‌کند. 

مطالعات عصب‌شناختی نشان داده نام‌های خاص، در مقایسه با نام‌های عمومی‌، فُرمِ پیچیده‌تری از به‌یاد‌سپردن و به‌یاد‌آوردن دارند (مثل این‌که فرد گیتارش را لاتیتیا (Laetitia) خطاب کند و نه صرفا گیتار، و بگوید " لاتیتیا رو هم با خودم آوردم" و نه "گیتارم رو هم با خودم آوردم"). به زبانِ ساده، بخش‌های متفاوتی از شبکه‌ی مرکزیِ عصبی در این فرآیندها دخیل‌اند؛ اگرچه هر دو نام‌اند. آن‌چه اهمیت دارد حضورِ پررنگِ شبکه‌های مغزیِ مربوط به عواطف در اسم‌های خاص است. این برجستگیِ عاطفی نشان می‌دهد چرا تنها با نام‌گذاشتن بر روی یک جسم یا شئ، تا این اندازه نسبت به آن حساس‌تر می‌شویم. کم نیستند مطالعاتی که نشان داده‌اند با نام‌گذاشتن بر اشیاء و وسایل‌مان، بسیار بیشتر از پیش به آن‌ها اهمیت می‌دهیم و وضعیت و سرنوشت‌شان برای‌مان اهمیت می‌یابند. نامِ خاص به آن "چیز" هویتی شخصی می‌دهد و آن هویت، بیش از وسیله و کارکردش برای ما معنا و ارزش می‌یابد. از همین‌روست که با از دست‌دادن یا از بین‌رفتن‌اش به سادگی نمی‌توان وسیله‌ای مشابه را جایگزین کرد چون آن‌چه برای همیشه از میان رفته کیفیتی ذهنی‌ست که با آن نام شناخته و تداعی می‌شد و نه ساز یا دستگاهی مشابه که همان کارکرد را دارد.

 

نام‌ها گاه از اعماقِ عواطفِ ما سرچشمه می‌گیرند. نامِ‌هایی ممکن است برای همیشه خصوصیتی تقدس‌گونه بیابند و نامِ آدم‌هایی که یادآورِ تجربه‌ی آزردگی و عذاب‌اند برای همه‌ی زندگی منفور شوند. اگرچه با انتخابِ نامی که می‌پسندیم تلاش می‌کنیم آن خاطره‌ی محبوب یا احساسِ خوشایند را در انسانی دیگر زنده کنیم، تضمینی وجود ندارد که آن نام و البته تاریخ‌چه برای او و انسان‌هایی در آینده کماکان همان کیفیت را داشته باشد.

 

ای. ال. دکتوروف -نویسنده‌ی مشهور و معاصر – فاش کرد که نامِ کوچک‌اش را به دلیلِ علاقه‌ی شدیدِ پدرش به آلن پو – نویسنده‌ی بزرگ قرن نوزدهم آمریکا- ادگار گذاشتند. با مزاح می‌گفت پدرش نویسنده‌های بدِ بسیاری را دوست داشت ولی ادگار آلن پو دست‌کم بزرگ‌ترین نویسنده‌ی بدی بود که می‌شناخت و این خودش اسبابِ تسلی‌ست. یک‌بار هم به‌شوخی به مادرش گفته‌بود چه احساسی دارد که نام پسرشان را از یک "پارانوئیدِ متوهمِ الکلی و معتاد به موادی که گاه تمایلاتِ نکروفیلی(مرده‌پسندی) داشته" برداشته‌اند؟ قضاوت‌اش درباره‌ی پو البته با غلو و مطایبه همراه است اما نکته‌ی حرف‌اش قابل تامل است و یک وجه دیگرِ نام‌گذاری را برجسته می‌کند: انتخابِ نام‌های شناخته‌شده ناشی از تصویری‌ست که در ذهن انتخاب‌کننده شکل گرفته، اما آن تصویر، چه بسا با آن‌چه بعدها در ذهنِ دیگران و خودِ صاحب‌نام شکل می‌گیرد تفاوتی معنادار بیابد.

خوزه ساراماگو در رمان کوری نوشت "درونِ هریک از ما چیزی‌ست که نام ندارد، چیزی که خود واقعیِ ماست"، کلنجاری دائمی با نام داشت و معتقد بود نامِ واقعیِ آدم‌ها چیزی به جز همانی‌ست که بر او می‌گذارند. در ابتدای کتاب "همه‌ی نام‌ها" هم جمله‌ای انتخاب کرد متناسب با همین مضمونِ فکری‌اش: "تو تنها نامی را که به تو داده شده است می‌دانی، نه آن نامی که داری". 

نام گاهی فقط یک کلمه نیست، به احساسی مبهم می‌ماند در اعماقِ ذهنی سردرگم. تمامِ عواطفِ ازهم‌گسیخته‌ای که درباره‌ی "یک چیزِ مشخص" در ذهن‌مان پراکنده‌اند حولِ نام‌اش جمع می‌شوند. اداکردنِ نام، به‌شکلی جادویی همه‌ی آن عواطف را یک‌جا فرا می‌خواند. به زبان آوردنِ نامی محبوب به جوششِ احساساتی خوشایند می‌انجامد در همان‌حال که شنیدنِ نامی منفور، گویی همه‌ی ارواحِ خبیث را یک‌جا گرد هم می‌آورد. 

 

علی صدر     

مهرماه ۱۴۰۳  

 

عکسِ کاور از آثار نخستین نقاشِ سورئالیستِ بزرگ بلژیکی، رنه مگریت است. با نام فرانسویِ L’Apparition یا به انگلیسی  The Apparition؛ کمابیش به معنای ظهور. برای سال‌های طولانی یکی از مشغولیاتِ فکریِ مگریت آشنایی‌زدایی از پدیده‌ها بود، چه زبانی و چه تصویری. در تصاویرِ او، آبجکت‌ها در جای خودشان نیستند و ارتباطی معنادار مابینِ کلمات و تصاویر نیست. پیروِ طرزفکری بود که معتقد است کلمات هیچ چیزِ منحصربفردی در خود ندارند، تنها قراردادهایی‌اند که ما به آن‌ها خو کرده‌ایم. کلماتِ داخل عکس: ابر، افق، اسب، صندلی و تفنگ.